شعر سودای بیابان – مسعود مردیها
Human
ابر می آید و با خود ....
شعر سودای بیابان از مسعود مردیها
26 دی 1402 مشغول پیاده روی بودم و به موسیقی استاد شجریان گوش می دادم. جایی نشستم و نگاهم را به آسمان دوختم. حرکت چند قطعه ابر مطلع این شعر را در ذهن من روشن کرد. دمی نشستم و شعر سودای بیابان را سرودم.
ابر می آید و با خود غم دوران دارد
این چه حالیست که دائم سر باران دارد
مرغ، حتما به شب خود غم و آهی دیدست
ورنه این صبح چرا نغمه نالان دارد
ساقی امروز چرا جام نهادست زمین؟
شاید او هجر، زمیخانه ی جانان دارد
چه کنم عقل دگر پای به ماندن ندهد
قلب دیریست که سودای بیابان دارد
این بلاییست که ایمان به سر دل آورد
سر اندیشه سری روی به پایان دارد
خوشحال می شم نظرتون رو در زیر برام کامنت کنید و اگر از این مطلب خوشتون اومد اون رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
Tags: شعر