وصف خویش (مجموعه اشعار مسعود مردیها)
وصف خویش
شبها به خوابی و روزها به خور
این بند شهوت و میلت زدل ببر
گر نیک در سرانجام خویش بنگری
این شهوت شکم نبرد راکبی ز پل
ای وای از تکبر که از مرگ بدتر است
این سم مهلکی است که موحد کند کُفُر
در روزگار خویش گرفتار خود شدم
زیرا زدم به بندگی خویش دیده زل
نفس سخیف من به خود آنقدر تکیه زد
تا رب به تیغ ببرید بنیان ما زکل
شد قلب پر ز کبر ما از نور او تهی
شد قلب ما ز تیرگی جهل همچو ظل
توحید من به شرک جلی شد بدل در او
قلبی که کبر پرپرش بکرد همچو گل
تبدیل شد همه اخلاص ما نفاق
قلبم بشد متموج چو رود کر
آنگاه کاو بگفت لا تذنب لا تتوب
فعلم بشد ز گناه و ز توبه پر
از حضرتش شنیدم که گفت گر مومنی
از یک دریچه دو نیش تو مخور
آنقدر از دریچه ی شرک و ریا شدم جروح
کاین دو که او بگفت سهل است صد کرور
حاصل بود نصیحتی به تو ای یار خوب
بر ظاهر کسی تو مبر ظن حر
این ظاهر نکوست در دیده عیان از جمال من
ورنه درون سینه ام ز شرور است پرِّ پر
الحمد باشد لهو که اوست
ذو انتقام ولیکن ز رحمت چو برگ گل
الحق که ما عرفناه حق معرفت
ور نه دلی که شناختش نیست در بند و غل
__________
1387
مجموعه اشعار شخصی نیازی به ذکر مقدمه ندارد چرا که دل نوشته های یک شاعر بدون مقدمه بر زبان او جاری شده و به قلمش نگاشته می شود.
خوشحال می شم نظرتون رو در زیر برام کامنت کنید و اگر از این مطلب خوشتون اومد اون رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید.