پیمانه پیمانه (مجموعه اشعار مسعود مردیها)
پیمانه پیمانه
چه مستی ها که بردم من زتو پیمانه پیمانه
چه لذت ها که دادی تو به من جانانه جانانه
کنون آفاق را می گردم و مشهور این شهرم
خطاب مردمان بر من بود آواره آواره
تپش در قلب من می آید و ساکت نمی ماند
به آغوشت گرفتن باشدم افسانه افسانه
درآن راهی که مردم در پی اش بیگانگان هستند
بپیمایم مسیر عشق را سلانه سلانه
به هر گامی که بردارم شوم تنها و بی حامی
بپیمایم مسیر عشق را مردانه مردانه
بیا در راه و بر من تاب و این ظلمت ز من برگیر
که نور دیده ات مستم کند فتانه فتانه
کنون دیدم رخت را هستیم بر باد افسون شد
از آن لعل لبت چیدم نفس دردانه دردانه
ز گرمای دو دستت مست گشتم مست و دیوانه
بیا ساقی بده جامی به من پیمانه پیمانه
درآغوشت کشیدن گرمی آفاق می بخشد
شدم سیراب از اشکت بسی جانانه جانانه
تحمل نیست در من دیدن اشک روان تو
بیا لبخند زن بر چهره ات مستانه مستانه
من امروز از زبان عاقلان حزنی به دل دیدم
که عشقم کرده است این عقل را بی چاره بی چاره
_________________
1393/5/10
مجموعه اشعار شخصی نیازی به ذکر مقدمه ندارد چرا که دل نوشته های یک شاعر بدون مقدمه بر زبان او جاری شده و به قلمش نگاشته می شود.
خوشحال می شم نظرتون رو در زیر برام کامنت کنید و اگر از این مطلب خوشتون اومد اون رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
این شعرو بسیار دوست دارم…. شاید توی 20 دقیقه کلش رو گفته باشم