امروز توی محل کارم نشسته بودم و داشتم به عملکرد خودم فکر می کردم. انسان های پیرامونم و اینکه واقعا انسان به کجا داره میره. با اینکه مدتی است از شعر و شاعری فاصله گرفتم ولی خیلی ناگهانی مطلع یه شعر توی ذهنم تداعی شد.کاش خدا یاریمان کند بر نفسمان غلبه کنیم و بتوانیم به هوای نفس چیره شویم. آمین
خدا می بینی و ساکت نشستیعجب موجود پر صبری تو هستی
تو ما را آفریدی تا بدانیمولی ما در جهالت هایمانیم
گنه کاران زیاد اندر زمینتچه دشمن ها نهفته در کمینت
بسی مجرم که مشغول فسادندچه زن هایی که عفت ها بدادند
چه انسانهای در ظاهر نکوییچو من در خویشتن بی آبرویی
خدا من بنده صالح ندیدمبه جز غافل در این وادی ندیدم
کم اند این بندگان عاشق توکجایند این عباد لایق تو
ز الوان خطا ما ناگزیریمز تکرار جفا ما سر بزیریم
بسی مستیم و در شهوت گرفتاربسی خسته ز این آلوده کردار
خدا ما نا امیدانیم از خودهزاران دیو پنهانیم در خود
نمی فهمیم معنای حضورتسیه سیما بسی در قلب و صورت
مرا عاشق شدن بس مستطاب استولی این خواسته بی مستجاب است
تو می دانی که بی کس بی پناهیمتو می دانی که اندوهیم و آهیم
ز لطف خود نظر کن سوی انسانمرا احیا بکن انسان انسان
1396/04/05
مجموعه اشعار شخصی نیازی به ذکر مقدمه ندارد چرا که دل نوشته های یک شاعر بدون مقدمه بر زبان او جاری شده و به قلمش نگاشته می شود.
این شعر رو خودم دوست داشتم. یه جورایی در وصف خودمه…