مسعود مردیها

کارآفرین و ایده پرداز

طراح سایت و گرافیک

محقق درآمد دلاری

مترجم و مدرس

شاعر و نویسنده

روان پژوه و مشاور

مسعود مردیها

کارآفرین و ایده پرداز

طراح سایت و گرافیک

محقق درآمد دلاری

مترجم و مدرس

شاعر و نویسنده

روان پژوه و مشاور

نوشته وبلاگ

شرح و تفسیر کتاب روان درمانی در عمل – کارل گوستاو یونگ

شرح و تفسیر کتاب روان درمانی در عمل – کارل گوستاو یونگ
Translation
PRINCIPLES OF PRACTICAL PSYCHOTHERAPY

شرح و تفسیر کتاب روان درمانی در عمل

کتاب روان درمانی در عمل که ترجمه جلد 16 از مجموعه آثار یونگ است و به ترجمه ارسطو میرانی رسیده است از جمله مهم ترین آثار یونگ در مسیر انتقال تجربه هایش به روان درمان گران است. این کتاب در بخش های متعددی بسیار دشوار و نمادین می گردد و بدون آشنایی با حال و هوا و مفاهیم یونگی درک آن بسی دشوار به نظر می رسد. در این نوشتار همزمان با مطالعه صفحات این کتاب سعی می کنم برداشتی آسان تر از متن را از هر فصل کتاب نوشته و ارائه دهم. باشد که این کوشش به فهم خویش و سایرین کمک کند. خوشحال می شوم با نظرات خود مرا همراهی کنید. این نوشتار به مرور تکمیل می گردد.

GENERAL PROBLEMS OF PSYCHOTHERAPY
مشکلات و مسائل عمومی روان درمانی

PRINCIPLES OF PRACTICAL PSYCHOTHERAPY
اصول کاربردی روان درمانی

پادکست فصل اول با گویندگی مهناز آبادیان

یونگ معتقد است روان درمانی هنریست که دیگر نباید آن را مانند دیدگاه گذشتگان، ساده و کلیشه ای بپنداریم؛ بلکه روان درمانی اتفاقی است که بین درمانگر و درمانجو خلق می شود و امری بسیار بدیع است. افراد، دارای طیف وسیعی از برداشت ها و نگرش ها هستند و همین امر مانع محقق شدن روان درمانی بر اساس یک سری اصول از پیش تعیین شده می شود. وی با اشاره به متدهای درمانی متعدد که بعضا متضاد هم هستند، معتقد است همه آنها می توانند درست و در عین حال ناکافی و ناکامل باشند. وی معتقد است تناقض های بین نظریه های مختلف روان شناسی باعث بی اعتباری یکی از آنها نمی شود بلکه این ماهیت کار با روان است که وجود تناقض، جزئی لاینفک در این حوزه به شمار می رود. به این معنا که نظریه های متناقض، همگی می توانند در جای خود درست و صحیح باشند و نباید مطلق انگارانه با موضوع روان مواجه شد. وی سپس مثالی از این تناقض ها می زند و بیان می کند که آیا روان، متاثر از بدن است یا برعکس و می گوید که هر دو نظریه در عین اینکه متناقض به نظر می رسند درست هستند. وی معتقد است که چون هر انسان به نوبه خود روشی برای فردیت یافتگی دارد که منحصر به خود اوست، در نتیجه در روان درمانی، رویکردها و نظریه های بعضا متضاد هم می توانند همگی درست باشند و حتی باید در هر درمان، به صورت گفتگو محور روشی جدید خلق شود! البته با اینکه انسان ها موجوداتی منحصر به فرد هستند، این واقعیت نیز درست است که ویژگی های روان آدمی، آنچنان نا مربوط و ناپیوسته هم نیست و در نتیجه می توان برای درمان همه انسان ها، از اصول و روش های کلی نیز بهره برد. ما با اتکا به تحقیقات و آمار می توانیم رویکردهای کلی روان انسان را تا حدی بدست آوریم و بر اساس آن، قواعدی کلی ارائه دهیم. یونگ بیان می کند که خودِ همین موردِ، از دیگر تناقض های روانشناسی است. ادعاهای کلیشه ای روان درمانگران در برابر بیماران، نوعی بی بصیرتی است و روان درمانگر نمی بایست از موضع دست بالا و همه چیز دان، با بیمار مواجه شود. وی چنین بیان می کند که وقتی در مقام روان درمانگر، برای خودم در برابر بیمار اقتدار پزشکی قائل می شوم و بر اساس آن ادعا می کنم که چیزی درباره فردیت بیمار می دانم یا می توانم ادعاهای معتبری درباره آن داشته باشم، فقط بی بصیرتی خود را نشان می دهم، چون من در موضعی نیستم که درباره شخصیتی که روبروی من نشسته است قضاوت کنم. اگر می خواهم برخوردی روانشناسانه با فردی دیگر داشته باشم، باید خوب یا بد، دست از تظاهر به هرگونه دانش برتر بردارم، هرگونه اقتدار و میل به تاثیرگذاری را کنار بگذارم. باید ناچارا روالی گفتگو محور در پیش گیرم که شامل مقایسه ی یافته های مشترکمان می شود. اما این تنها در صورتی میسر است که به دیگری فرصت این را بدهم تا دست خود را به طور کامل بازی کند و با پیش فرض های خودم مانع او نشوم.

او می گوید هر روش درمانی دیگری غیر از مواجه شدن بدون پیش فرض با بیمار، منجر به تلقین می شود و به نوعی مغایر اصل فردیت است. وی معتقد است روش های کلی ممکن است جواب دهد اما بر آن جنبه از چالش های روان بشری تاثیر می گذارد که بین گونه ی انسان، مشترک است اما این روش ها در مواردی که مرتبط با فردیت شخص است تاثیر ندارند و کاری از پیش نمی برند. هرچیزی می تواند اثر درمانی داشته باشد. مثلا مذهب از این موارد است که در ابعادی می تواند خاصیت شفا بخش از خود نشان دهد. این روش ها بر توده و نگاه توده ای موثر و شفابخش است. باور درمانگر به روش مورد استفاده اش، در مسیر درمان موثر است و سرانجام می تواند نوعی شفای روانی به ارمغان بیاورد.

وی معتقد است از نگاه توده ای، فردیت نوعی سم روانی است و مغایر با مسیر جمع است. و در نقطه مقابل عده ای را نام می برد که کلا بر فردیت متکی هستند و رفتارهای جمعی را انکار می کنند. جنبه های افراط و تفریط در این زمینه، هر دو روان رنجوریست. بسته به اینکه فرد در کدام طرف این جریان قرار دارد مدل درمانی متفاوت می گردد.

یونگ معتقد است روش گفتگو محور در روان درمانی، نگاهی حاصل از بسط رویکردهای پیشین نیست بلکه ترک تمامی رویکردهای قبلی و اختراع راهی جدید در اتاق درمان است. به عبارت دیگر درمانگر، دیگر عامل درمان نیست بلکه همراهیست در مسیر توسعه شخصیت فردی دیگر.

رواندرمانگران باید خودشان حتما روانکاوی شوند چون نقاطی در روان آنها وجود دارد که ممکن است منجر به رفتارهای متعصبانه در مسیر درمانگری اشان شود. او ممکن است با چیز جدیدی که از آن اطلاعی ندارد مواجه شود و آن را نادیده بگیرد و از آن عبور کند و این به ضرر بیمار تمام شود. در فرآیند درمان دو سیستم روانی با هم وارد تعامل می شوند و از هم متاثر می گردند.

یونگ بیان می کند که قصد تخریب روش های پیشین را ندارد و معتقد است آن روش ها بر طیف وسیعی از بیماران می توانند موثر واقع شوند اما بیان می کند که این متد ها بر ذهن پیچیده انسان های باهوش، دیگر موثر نیست. هر تحولی در روان بیمار باید معتبر و محترم شمرده شود و درمانگر سعی بر از بین بردن آن نکند مگر اینکه خودش خود به خود از بین برود. درمان نباید منجر به تغییر وسیع و گسترده شخصیت و فردیت بیمار شود. او از تجربیات شخصی خود در درمان می گوید وی بیان می دارد که بارها انسان های باهوشی را دیده است که با روان رنجوری خود دوست دارند زندگی کنند و معنای آن را می فهمند و حتی آن را قدر می دانند.

از دیدگاه یونگ، حوزه پدیدارشناسیِ فردیت، حوزه ای دست نخورده باقی مانده است. در فرآیند فردیت باید به حوزه ی ناخودآگاه بپردازیم، چون مکانیزم های جبرانیست که می تواند مسیر فردیت شخص را روشن کند. در این میان به اهمیت رویا اشاره می کند. رویاهای سلسله وار و طولانی مدت می توانند تصاویری مناسب از درخواست ناخودآگاه را نشان دهند.

وی با توضیحاتی طولانی، تصاویر روانی در رویا را بررسی می کند و به توضیح معنای آنها می پردازد. او معتقد است اساطیر و افسانه ها همگی ساخته و پرداخته ی ناخودآگاه آدمیست و به انواع و اقسام مختلف، در رویاها ظاهر می شوند. تصاویر زن ناشناس در رویای مردان، همان آنیما یا ماهیت زنانه ی روان مردان است. ناخودآگاه مردان ویژگی های زنانه دارد و برعکس ناخودآگاه زنان نیز مشخصه های مردانه به خود می گیرد.

یونگ معتقد است از آنجایی که در مسیر فردیت، درون مایه های بسیار خاصی اتفاق می افتد و همگی متعلق به جهان باستانی انسان است و شبیه به دوران پیشا تاریخ است و عجیب به نظر می رسد، برای همین درمانگر تلاش می کند جلوی اتفاق افتادن آن را بگیرد. این رویداد در بیماری هایی نظیر اسکیزوفرنی که مملو از تصاویر است اتفاق می افتد. او بر این باور است که این تصاویر برای انسان های خام می تواند حکم بیماری و خطر داشته باشد اما اگر کسی بتواند از دل این آنها گنج های دوران باستان را بیرون بیاورد هنرمند است. در چنین مواردی که لایه ی اساطیری روان آشکار می شود، روان درمانی کاری بس خطیر می گردد و کار هر کسی نیست.

او شاید جزو معدود روانکاوانی باشد که مشاهده تصاویر باستانی در بیماران را با عینکی جدید می بیند و سعی می کند بیمار را با معانی لایه های عمیقی که در حال دیدن آنهاست، آشنا نماید. این انگاره ها، راهی به سوی اعماق روان بشریت باز می کنند. جایی که زبان عقل الکن و عاجز است. او از درماندگی برخی روان درمانگران در مواجهه با چنین بیمارانی سخن می گوید. از دیدگاه یونگ، ادیان به دلیل اینکه با نمادها سرو کار دارند و به نوعی به آنها معنا می بخشند در حقیقت اشکالی از روان درمانی هستند. ارجاع بیمار به مذهب و نمادهای آن می تواند تا حدی او را آرام کند. یونگ کاتولیگ های مومن را برای درمان به آیین اعتراف کلیسا ارجاع می دهد و روش گفتگو محور را نسبت به همه بیماران اجرا نمی کند چون لزومی نمی بیند بیمار را به فراتر از سطح نیازهایش ارتقا دهد. او می گوید اگر بیمار بتواند درمان خود را در چهارچوبه های موجود، نظیر مذهب و یک آیین بیابد و آرام شود کار درمانگری تمام است.

در بیمارانی که هیچ اعتقاد مذهبی ندارند و یا دارای اعتقادات خاصی هستند و در حال تجربه ی روان رنجوری های اساطیری و نمادین می باشند، روان درمانیِ عقلانی، عملا فایده ای ندارد و درمانی را رقم نمی زند. درمان گر با تصاویر و نمادهایی مواجه است که در متدهای رایج خبری از شرح و توضیح آنها نیست چرا که روان آدمی نه یک سیستم کاملا روانیست و نه یک مسئله کاملا فیزیولوژیک. بلکه قلمروییست که قواعد و قوانین مختص به خود را دارد و نمی توان ماهیت آن را صرفا با استنباط و قیاس از علوم دیگر فهمید. روان را نمی توان با مغز، هورمون ها و هر پدیده ی فیزیولوژیک دیگری به طور مطلق یکی دانست. او معتقد است باید با مسئله روان به صورت پدیدارشناسانه مواجه شد. کار با روان و فهم آن بسیار پیچیده و دشوار است و خارج از محدوده ی توانایی عموم مردم می باشد ولی بیان می کند که اگر افراد خوب نگاه کنند متوجه می شوند که مکانیزمی در جریان است که آنها دائم از یک سوراخ نیش می خورند! باورهایی وجود دارد که خوب و بد را در ذهن فرهنگ ها تعریف می کند اما با کمی تامل متوجه می شویم که آن باورها لزوما خوب یا بد هم نیستند. بسیاری از انسان ها اصلا متوجه نمی شوند که با پیش پنداشت ها و آموزه های کودکی و فرهنگی، زندگی می کنند و هرگز به فکر نقد آنها هم نمی افتند و همچنین بیان می کند که برخی افراد هم هستند که به این قلمرو برخورد می کنند و نسبت به آن آگاه می شوند و متوجه می شوند که اینها صرفا باورهایی ارثی بوده اند که لزوما درست یا غلط هم نیستند. در عصر حاضر علت بسیاری از روان رنجوری ها در حقیقت برخورد انسان ها با این عقاید و باورهای موروثی است و اینکه دیگر کورکورانه نمی توانند از آنها تبعیت کنند و این تقابل به نوعی سرگردانی معنوی و اخلاقی برای آنها ایجاد کرده است. او معتقد است این افراد ناچار به رشد فردیت هستند.

او بر اهمیت این موضوع اشاره دارد که در فرآیند درمانِ گفتگو محور، درمانگر می بایست به اندازه کافی روی خود کار کرده باشد و الا روان رنجوری های خود را در بیمار جستجو می کند. محقق شدنِ درمان فردیت محور، بدون در نظر گرفتن شخصیت درمان گر و تنها بر اساس اصولی از پیش تعیین شده بعید به نظر می رسد. درمانگر باید اقتدار و دانش حرفه ای خود را کنار گذاشته و با این روش بتواند درمانی گفتگو محور با بیمار خلق کند. شاید این کار از ارزش کارِ درمانگری در اذهان مردم بکاهد ولی امری لازم است. مردم اصولا فکر می کنند روان درمانگری ساده ترین کار جهان است و راهیست برای شیره مالیدن سر مردم. او بیان می دارد که همانطور که پزشکانِ جسم در معرض خطر ابتلا به عفونت بیمار هستند، روان درمانگران نیز از عفونت های روانی بیماران خود در امان نمی باشند. در حقیقت روان درمانگر باید در عین اینکه مراقب است به روان رنجوری بیمار دچار نشود، نباید با بیمار هم آنقدر فاصله داشته باشد که عملا ناکارآمد شود! به نوعی باید با خطر، در کش و قوس باشد تا بیمار را برهاند و خود نیز گرفتار نشود.

او در انتهای فصل اولِ کتاب روان درمانی در عمل، به سطوح مختلف بیماران اشاره می کند. لایه ی اول بیماران که ساده ترین افراد برای درمان هستند در حقیقت نیاز به توصیه ها و مشاوره ی یک عقل سلیم دارند و معمولا با یکی دو جلسه با چالش خود کنار می آیند. عده ای دیگر از بیماران با تخلیه هیجانی و اعتراف حالشان خوب می شود. آنها در حقیقت، گوشی غیر قضاوت گر برای شنیده شدن نیاز دارند. دسته بعدی، بیمارانی با روان رنجوری های شدید تر هستند که نمی توان باری به هر جهت به آنها نزدیک شد و باید روشی مناسب و تقلیل گرا برای آنها انتخاب کرد. او معتقد است که روش فرویدی مبنی بر بررسی امیال جنسی و روش آدلری که مبتنی بر سائق قدرت است، در این دسته افراد معمولا منتهی به نتیجه می شود. عموما بسیاری از افراد، درگیر مسائل امیال و قدرت هستند. هرچند که باید قبل از پیش داوری، بیمار به خوبی سنجیده شود. اما در جایی، درمانگر، دیگر با روش های قبلی به نتیجه نمی رسد. در مواردی که نمادها و اساطیر دیده می شوند، درمانگر باید مسیری گفتگو محور و فردیت محور را در پیش بگیرد.

یونگ بیان می کند که در روش های تحلیلی می توان بیمار را تا 4 جلسه در هفته هم ملاقات کرد اما در روش فردیت محور این میزان 1 الی2 ساعت در هفته است. علت این امر هم این است که بیمار یادبگیرد در تنهایی به راه خودش ادامه دهد. او باید یاد بگیرد به جای آویزان بودن به دکتر، تمایز بین خودآگاه و ناخودآگاهش را به صورت شخصی و با بررسی رویاهایش بفهمد. یونگ می گوید علت روان رنجوری، اختلاف بین نگرش خودآگاه و تمایل ناخودآگاه است و معتقد است در فرآیند درمان، بیمار عملا این شکاف را ترمیم کرده و شخصیت را به یکپارچگی می رساند و روان رنجوری از بین می رود یا از قدرتش کاسته می شود.

WHAT IS PSYCHOTHERAPY
روان درمانی چیست؟

در این فصل یونگ مطلب را با این نکته آغاز می کند که پزشکان در گذشته، روان درمانی را به عنوان نسخه ای قطعی، درست همانند سایر روش های درمانی تجویز می کردند. آنها سعی بر این داشتند که حالات روانی بیمار را زیان بار توصیف کنند و در نتیجه، روان درمانی به عنوان روشی برای از بین بردن حالات بیمار تجویز می شد. یونگ می گوید مدل های روان درمانی زرد گذشته با روان درمانی مدرن، غیر قابل قیاس است و نسبت این دو را مانند نسبت باندپیچی به جراحی می داند! او معتقد است پزشک در فرایند درمان موثر است اما اقتدار و دانش پزشک، لزوما جوهر درمان و موثر ترین عامل درمان نیست. روش های تلقینی و زرد گذشته که سعی بر از بین بردن روان رنجوری با یک سری اعمال داشت در عصر فروید از بین رفت. فروید معتقد بود که با سرکوب علائم، علت بیماری از بین نمی رود و علائم روان رنجوری بیشتر نوعی تابلوی راهنما هستند. در روش های تلقینی، درمان پایداری ایجاد نمی شود و بقدری این روش ها سطحی و ساده هستند که درمانگر می تواند به صورت گروهی به درمان افراد بپردازد. این روش با اینکه مقبول بیمه و درمانگران بود ولی خیلی زود به خاطر ناکارآمدی کنار گذاشته شد.

او اشاره می کند که خواسته ی فروید مبنی بر لزوم به خودآگاهی آمدن علل روان رنجوری، فرضیه بنیادین تمامی اشکال روان درمانی جدید است. یونگ با استناد به پژوهش ها بیان می کند که علل تمامی روان رنجوری ها اساسا ناخودآگاه است. آگاه شدن به این فرایندهای ناخودآگاهی، می تواند موجب درمان شود و از روش تلقینی بسیار کارآمد تر است. در روش تلقینی فرد، با توهم و خیالات پنداشتن حالات روانی اش، سعی در سرکوب و از بین بردن روان رنجوری داشت اما باید دانست که این حالات، محصول علتی در ناخودآگاه است که اگر سرکوب شود به اشکال مختلف خود را بروز می دهد. در حقیقت منشاء و کانون آشفتگی کماکان پابرجاست و در حال فعالیت خواهد بود.

یونگ می گوید در روش بروئر و فروید، شخص از لحاظ تروماها مورد بررسی قرار می گیرد. او با برون ریزی و کشف تروماها و خاطرات، که منشاء روان رنجوری وی هستند اقدام به تخلیه عاطفی می کند. در این روش بیمار باید به صورت فردی بررسی شود و هم پزشک و هم بیمار، هر دو اراده به کشف منشاء، داشته باشند. چرا که کشف منشاء های ناخودآگاه نیاز به دقت و موشکافی دارد و تنها در این صورت است که تخلیه هیجانی اتفاق می افتد. وی همین امر را علت غیر ممکن بودن یا دشوار بودن درمان های تلقینی گروهی بیان می کند.  او نظریه فروید را نظریه ای ساده می داند که همین سادگی باعث شد برخی درمانگران به درمان گروهی و تخلیه هیجانی گروهی روی آورند. یونگ بیان می کند که نظریه ترومای فروید که مبتنی بر ضربه های جنسی و شوک های دیگر در دوران گذشته بوده است لزوما توجیه کننده تمامی اشکال روان رنجوری نیست. فروید بعدها به این نتیجه رسید که تخلیه هیجانی صرفا نمی تواند بیمار را درمان کند چون اکثر روان رنجوری ها لزوما ناشی از یک ضربه روانی یا تروما نیستند. فروید بعدها نظریه سرکوب را مطرح کرد که بیان می کند بسیاری از روان رنجوری ها حاصل آشفتگی ناشی از سرکوب میل جنسی کودکانه و سوق دادن آن به ناخودآگاه است. او اشاره می کند که در کشف این موارد و تکانه های جنسی، رویا جایگاه ویژه ای دارد و برای همین فروید به صورت جدی به مطالعه رویاها روی آورد. مطالعه رویا در روان درمانی مدرن جایگاه ویژه ای یافت. روان کاویِ همزمان، برای چند نفر کاملا بی معنیست و روان درمانی هرگز روشی یکنواخت و ماشینی نیست.

فرایند درمان ضرورتا دشوار و طولانیست. اگر چه که تلاش هایی در کاهش زمان درمان انجام گرفته است اما نتایج آن دلگرم کننده نیست. شکل گیری بسیاری از روان رنجوری ها سالها طول کشیده است و نمی توان آن را به سرعت از بین برد. زمان فاکتور مهمی در درمان است. او متعجب است که چرا روان رنجوری را هنوز بیماری بی اهمیتی می دانند. عده ای فکر می کنند فقط بیماری های جسمانی می توانند خطرناک باشند. یونگ بیان می کند که روان رنجوری، حتی از روان پریشی خطرناک تر است چون انسان روان پریش ناچارا منزوی می شود و از جامعه به دور. اما انسان روان رنجور می تواند خطرات بسیاری را برای خود و جامعه به همراه داشته باشد. دست قطع شده بسیار بهتر از روان رنجوری است. روان رنجوری یک مسئله بالینی صرف نیست بلکه یک مشکل اجتماعی روانی می باشد.

او درمان روانشناختی را با روانکاوی فرویدی یکی نمی داند و معتقد است فروید و پیروانش متعصبانه بر نظریه جنسی خود پا فشاری می کنند. یونگ به اهمیت روش آدلر نیز اشاره می کند. او معتقد است در روش های درمانی جدید تمایلات و محتویات ناخودآگاهِ فرد، به سطح آگاهی می آید و سپس به سطح غرایز ساده اصلی فروکاسته می شود. او این کار را بسیار موثر و حتی ستودنی می داند. به نظر می رسد منظور یونگ از فروکاستن به غرایز ساده اصلی این باشد که امیالی که در حقیقت غرایز ما هستند به دلیل شکافی که با ارزش های جامعه، دین و … پیدا می کنند تبدیل به روان رنجوری میشوند و در فرایند درمان، زمانی که بیمار متوجه اصالت این امیال می شود و آنها را به غرایزی ساده فرو می کاهد و خود را به خاطر آنها سرزنش نمی کند و آن را طبیعی می داند، در نتیجه روان رنجوری از میان می رود. یونگ معتقد است که به رسمیت شناختن این امیال به معنای زیستن آن نیست. بلکه در روانشناسی فردی، غریزه ی همرنگی با جماعت در حقیقت جایگزین دیگر غرایز بدوی می شود.

تا جای ممکن باید درمان را فردی کنیم و از گنجاندن اهداف درمان در چهارچوبه های از پیش تعیین شده بپرهیزیم. او معتقد است درمانگر باید تا حد امکان و توانش از تاثیر گذاری سیاسی اجتماعی و فرهنگی بر بیمار پرهیز کند و بگذارد طبیعت کار خودش را انجام دهد. شخص باید برای هویت منحصر به فردش ارزش قائل باشد و آن را زیست کند. یونگ در مسیر درمان، در ابتدا و تا راه افتادن بیمار، هفته ای دو جلسه را کافی می داند و در ادامه هفته ای یک جلسه از دید او مناسب است. بیمار باید در فاصله ی جلسات، با خودش و تحت نظر درمانگر کار کند. او هر 10 هفته هم درمان را قطع می کند تا بیمار به جریان زندگی خود بازگردد تا مبادا با دنیای خود بیگانه شود. او به تجربه دریافته است که جلسات زیاد، دوره ی درمان را کوتاه نمی کند. او در مواردی که بیمار از لحاظ اقتصادی مشکل دارد فواصل جلسات را زیاد می کند و به خود بیمار یاد می دهد چگونه با مشکلش کنار بیاید و آن را ببیند و این روش را بسیار موثر می داند. در تحلیل رویاها میزانی از اسطوره شناسی لازم است. یونگ در انتهای این فصل، روان درمانی را کاری فراتر از پزشکی می داند.

برخی ابعاد روان درمانی مدرن
Some Aspects of Modern Psychotherapy
یونگ در این فصل موضوع را این گونه آغاز می کند که روان درمانی مدرن یا بهتر است بگوییم روان درمانی دوران خود یونگ، عملا جایگاه خود را در سلامت عمومی نمی تواند پیدا کند چرا که در مقابل نهادهای بزرگ رفاه عمومی توصیه ای همگانی ندارد و عملا فعالیتی شخصی محسوب می شود. گویا روان رنجوری ها دست کم گرفته می شوند و اثر تهدید کننده آنها نادیده انگاشته می شود. روان درمانی بیشتر کارکردهایی فردی هستند و در حد ناچیزی کارکرد اجتماعی و همگانی دارند. او از عدم همراهی و حمایت مناسب دانشگاهها و نهادهای رسمی با درمانگران سخن به میان می آورد. او از خودش هم چنین می گوید که در ابتدا در برابر نوآوری های فروید بعید می دانسته است که بتواند پذیرا باشد. او به این موضوع اشاره می کند که در ابتدای جوانی بیشتر تحقیقاتش در راستای تایید دادن به نظریات فروید بود. او همچنین بیان می کند که نمی توانسته تاثیر مسائل جنسی مطرح شده از طرف فروید در روان رنجوری ها را انکار کند.

روانپزشکی با اینکه هنوز بسیار پر کاربرد است اما گویا دارد کم کم با جنبه هایی از روان مواجه می شود که صرف جنبه فیزیولوژیک ندارند. او این سوال را مطرح می کند که متاسفانه این نگاه به روان در دانشگاهها مورد پذیرش نیست و دانشجویان باید کجا اینها را یاد بگیرند؟

یونگ معتقد است که نظریات فروید در وهله اول علیه تعصبات خاصی شکل گرفته است. فروید حتی با اینکه بعدا تلاش کرد نظریاتش را متعادل تر کند ولی مردم دیگر او را با همان استانداردهای مبالغه آمیز قبلی می شناختند. مردم روز به روز علاقه خود را به نظریات فروید از دست می دهند. او با انتقاد از فروید می گوید مواضع او به آرمان های انسانی آسیب می زند و واقعیت های روان آدمی را دچار سوء برداشت می کند. مردم دوست ندارند همه چیز را به بعد جنسی ربط دهند و این دیدگاه فروید واقعا ویرانگر است.

نسبت به ناخودآگاه بی توجهی زیادی شده است و امروزه عده ای فقط به ابعاد خودآگاه می پردازند و نسبت به پویایی و تاثیر گذاری ناخودآگاه بی توجه هستند. البته علی رغم اینکه ناخودآگاه بسیار مهم است او بیان می دارد که توجه به ارزش های خودآگاهی هم از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

روانشناسی فقط برای پزشکان و بیماران نیست بلکه کاربردی بسیار وسیع بین تمامی اقشار جامعه دارد. او روانشناسی را امری پویا می داند و گنجاندن آن در قالب های از پیش تعیین شده را ناممکن می پندارد. او در ادامه دیدگاه فروید را در خصوص قوانین و هنجارها نمی پذیرد. فروید بیان می کند که قانون گذاری های اجتماعی حاصل نیاکان بد خواه ما بوده است. توضیح اینکه این قوانین به زیستن غرایز بشری آسیب زده. اما یونگ این دیدگاه را نمی پذیرد. او می گوید با اینکه فروید در تلاش بود یافته های روانکاوی خود را در قالب مسائلی بیولوژیک و پزشکی جای دهد اما در ادامه به این معترف بود که در ابعادی، گویا مسائل صرفا با تعاریف پزشکی هماهنگی ندارد. به نظر روان نژندی های افراد بیش از آنکه مرتبط با وقایع کودکی او باشد مرتبط با نوع نگرش فعلی او به آن وقایع است. نگرش مهم تر از هر چیزی است. یونگ دیدگاه فروید را در زمینه درمان خیلی قبول ندارد. فروید معتقد بود که همین که بیمار به علت کهن روان نژندی خود پی می برد درمان می شود اما یونگ معتقد است صرف آگاهی لزوما درمان را رقم نمی زند و شخص باید به اصلاح نگرش خود بپردازد و آن را هم تغییر دهد. کار روان درمانی اصلاح نگرش خودآگاه است نه تعقیب خاطرات کودکی.  علاوه بر بررسی علل کهن مسائل باید روی تغییر نگرش بیمار به موضوع کار کرد و این تغییر نگرش بسیار مهم تر است.

هرچند از این منظر منتقد فروید است اما این به معنای نادیده گرفتن بررسی خاطرات گذشته و اهمیت آنها نیست. اهمیت آن به قدری است که اگر در درمانی این مسائل نادیده گرفته شود آن درمان کامل نیست. یونگ بیان می کند که فروید تلاشی همیشگی برای ارتباط دادن مسائل با مسئله جنسی دارد و گویا در تلاش است تا نتیجه مطلوب خود را از بیمار بیرون بکشد. فروید برای رویا یک ظاهر و یک باطن متصور بود. به نوعی که می توان در ورای آن چیزی که در رویا دیده می شود مطالب دیگری نیز استخراج کرد. ولی یونگ معتقد است لزوما این گونه نیست و رویا همان چیزی است که ظاهر می شود و ناخودآگاه صریح و با همان ظاهر قصد دارد پیامی برساند. او باز با فروید و نگاهش مخالفت می کند. چه دلیلی دارد که امیال و خواسته های افراد را به میل آنها نسبت به تمایل جنسی اشان به والدین محدود کنیم. حس امنیت خواهی، حس مراقبت، عشق دو سویهف حس اعتماد و … هم باید محترم شمرده شوند. او بیان می کند که بیمار یا باید شنا کند و یا غرق شود. خاطرات کودکی می تواند او را غرق کند ولی گاهی چاره ای وجود ندارد و یونگ بیمار را آگاهانه به این خاطرات باز می گرداند. او سعی می کند با همه ابزارهای ممکن احساس شخص را بهبود ببخشد. بیمار در گذشته عملا به دنبال خودش می گردد. رشد او تک بعدی بوده و قسمت های مهمی از او در کودکی جا مانده اند و او باید برای احیای آن قسمت ها به عقب برگردد. او به دو نگرش روانی اشاره می کند و می گوید درون گرایی و برون گرایی در تعادل خیلی خوب هستند ولی وقتی از تعادل خارج می گردد فاجعه رخ می دهد. او معتقد است شخص باید واقعیت را طور بهتری درک و تفسیر کند. درمان باید ساده باشد و البته قبول دارد که گاهی باید بیمار را با حقایقی دردناک مواجه کنیم.

او بر خلاف فروید که ناخودآگاه را نوعی زباله دان می پنداشت معتقد است ناخودآگاه منبعی عظیم از آن چیزی است که به جهان معنا و مفهوم می دهد و ریشه در نیاکان ما دارد. یونگ به کهن الگو اشاره می کند و می گوید انسان تا حد زیادی شبیه اجداد و نیاکان بسیار دور خود رفتار می کند. در حقیقت این ها غرایز بشری هستند. بنابراین ناخودآگاه به صورت پیش فرض به دنبال ثبات و تکرار رفتارهای نیاکان ما دارد. هرچند همین ناخودآگاه منبعی از خلاقیت و الهام برای بشر است. بنا براین از دید یونگ نوعی تضاد و تناقض در ناخودآگاه در حال فعالیت است. یونگ این تناقض را می پذیرد و آن را با ماهیت متناقض آدمی همسو می داند. شواهد ما را به سوی پذیرش تناقض سوق می دهد تا نظریات یکسو نگر.

این دیدگاه و نظریه ناخودآگاه جمعی موجب می شود که وقتی بیمار را به گذشته روان و ناخودآگاهش سوق می دهیم دیگر به دنبال تمایلات جنسی صرف و ارتباط با محارم و این چیزها نمی گردیم بلکه می توانیم به منبع عظیم خلاقیت و فرصت در اعماق ناخودآگاه وی که متصل به ناخودآگاه جمعیست پی ببریم و بیمار را شکوفا کنیم. او با دیدگاه مطلقا منفی نگر فروید در مورد ناخودآگاه مخالف بود و معتقد است که فروید در این دیدگاه گیر کرده بود. او بیان می کند دیدگاه فروید بسیار اسف بار است و بسیار محدود است و باید در این قلمرو پا را بسیار فراتر بگذاریم.

اهداف روان درمانی
THE AIMS OF PSYCHOTHERAPY

در این فصل یونگ به این نکته اشاره می کند که امروزه بر سر این که روان رنجوری ها اختلالاتی در عملکرد روان هستند و باید با درمان روانشناختی درمان شوند اتفاق نظر وجود دارد. اما زمانی که موقع درمان می شود همه توافق ها از بین رفته و متوجه می شویم قاعده و اصولی مشخص در شناخت و درمان روان رنجوری ها وجود ندارد. یونگ با کمال تواضع به تعدد آراء روان شناسی اشاره می کند و معتقد است هر کدام از آنها به هر حال به نوعی با واقعیت روان رنجوری ها تطابق داشته است وگرنه هرگز بوجود نمی آمد. او بیان می کند که به نمای کلی از تمامی دیدگاههای روانشناسی نیاز دارد و بدین وسیله به همه آراء ابراز احترام می کند. او معتقد است اگر فروید با تاکید فراوان بر نظریه جنسی خود اقدام به توسعه دیدگاهش می کند حتما در جاهای مختلف این نظریه تایید و تصدیق شده است و نمی توان گفت کاملا بیراه و اشتباه است. به هر حال این دیدگاهها در جاهای مختلفی احساس شده است. همچنین نظریه قدرت و حقارت آدلر را اشاره می کند و می گوید که استقبال از این دیدگاه به معنای این است که عده زیادی چنین دیدگاهی را احساس و تجربه کرده اند. او بیان می کند که چشم پوشی از دیدگاه های مختلف روانشناسی خطایی واضح است و در عین حال پذیرفتن مطلق هر دیدگاه هم کاری خطاست. هر نظریه ای می تواند بُعدی از روان را تشریح کند. او می گوید من در مسیر پیش رو از نظریات فروید و آدلر استفاده می کنم چون درستی آنها را در جاهایی دیده و لمس کرده ام و اگر ادراکات و دریافت های جدید خویشتن را در زمینه روان درمانی نداشتم هیچ گاه راهم را از فروید جدا نمی کردم. همچنین است که هیچ گاه نظریه خودم را هم مطلق نمی پندارم! او راه را در زمینه روان در ابتدای مسیر می داند و معتقد است ما در حال حاضر دیدگاههای کم و بیش موجهی داریم که با هم جور در نمی آیند. او در مسیر روان درمانی به شکست هایش اشاره می کند و می گوید بارها و بارها به نتیجه نرسیده است و این به نتیجه نرسیدن ها بیش از موارد موفقِ درمانی روی او تاثیر گذاشته است. او معتقد است روان درمانگران از موفقیت هایشان چیز زیادی لزوما به دست نخواهند آورد بلکه این بن بست ها و شکست هاست که می تواند به جرح و تعدیل دیدگاهها و روش ها منجر شود. شکست هایی که در روش های آدلری و فرویدی با آن ها مواجه شده است موجب شده دیدگاههای تازه خویش را در روان درمانی بیابد.

او از تجربیات درمانی خود می گوید که دیدگاههای آدلری و فرویدی معمولا روی جوانان کار می دهد اما مشکل اصلی او در مراجعان مسن تر و 40 به بالا بوده است. روان آدمی در دوره های مختلف تغییرات زیادی می کند و می توان روانشناسی را به دو دسته صبح زندگی و غروب زندگی تقسیم کرد. عموما چالش های یک جوان رسیدن به اهدافی معین است و دوری او از این موارد می تواند ریشه روان رنجوری های او باشد. اما افراد مسن تر بیشتر درگیر تضاد نیروها هستند. فرصت های محدود و دستاوردها. او معتقد است روان رنجوری افراد مسن، پرداختن به دغدغه های جوانان است. نگرشی که دیگر مناسب حال و سن او نیست. جوانان از زندگی و پیرترها از مرگ می ترسند. آنچه برای جوان هدفی درست است برای مسن یک مانع روان رنجورانه است. او پس از بیان مثال ها و نکاتی به این نکته اشاره می کند که برای او سن بیمار مهم ترین شاخص درمانیست.

یونگ از تطبیق مطلق یک فرد بر یک نظریه روانشناسی خاص اجتناب می کند و معتقد است هر بیمار بهتر از خود روانشناس می داند که چه مشکلی دارد و نباید با پیش فرض ها با بیمار مواجه شویم. او به دو رویکرد برون گرا و درون گرا نیز اشاره می کند و آن را در روند بررسی بیمار موثر می داند. همچنین غلبه سایر ویژگی ها نظیر احساس و شهود و حس را موثر می داند. او معتقد است به علت تکثر و منحصر به فرد بودن روان آدمی نظریات روانشناسی باید دائما تغییر و تحول پیدا کنند. روان درمانگر به طور پیوسته در حال انجام این کار است هرچند خودش نداند.

برخی افراد به صورت ریشه ای مادی گرا هستند و برخی دیگر معنوی. گاهی این تفکرات آنقدر ریشه دار هستند که نمی توان آن را تغییر داد. رفتارهای افراط گرایانه می تواند در انکار عمیق نقطه مقابل آن احساس نهفته باشد. مثلا مادی گرایی افراطی می تواند در انکار باورهای معنوی نهفته باشد. او می گوید در فرآیند درمان به این نکات باید دقت کرد.

علائم مشکلات روانی مانند علائم مشکلات فیزیکی نیست و ما نمی توانیم با قطعیت در مورد روان صحبت کنیم. یونگ می گوید از این نقطه آنقدر دچار اشتباه شده است که همواره مد نظر دارد در مواجه شدن با بیمار تمام پیش فرض هایش را کنار بگذارد. یونگ بیان می کند اهداف درمانی باید بعد از بررسی بدون پیش فرض بیمار تعیین شود. شاید عجیب باشد اما به نظرش درمانگر نباید از قبل هدف درمانی داشته باشد. هر انسانی منحصر به فرد است و کفشی که برای پای دیگری مناسب است برای شخص دیگر مناسب نیست. مسیر زندگی به طرزی عجیب در درون هر فردی قرار دارد و هیچ نسخه همگانی و واحدی وجود ندارد. کاری که درمانگر می کند آشکار سازی امکانات نهفته درون خود بیمار است. درمانگر باید از بی عقلی ها و خطاهای خود بیمار راه کار بهبود را کشف کند.

مدل درمانی او زمانی است که درمان های عقل گرایانه دیگر جواب نمی دهد. یک سوم از بیمارانش از مشکل خاصی رنج نمی برند. بلکه فقط فقدان معنا و هدف آنها را درگیر کرده است. این مشکل همگانی عصر ماست. همچنین دو سوم بیماران خود را در نیمه دوم زندگی اشان می داند. یونگ بیان می کند که بسیاری از افراد تحت درمان او انسان های نرمال و بهنجاری هستند و در مورد آنها واقعا به سختی می افتد چون هیچ فلسفه ی از پیش تعیین شده ای برای زندگی نمی تواند به آنها ارائه کند. زمانی که بیماران من از من می پرسند چه توصیه ای داری یا چه کاری می توانیم بکنیم واقعا نمی داند چه جواب دهد. چون هیچ توصیه ی عقلانی، دیگر جوابگو نیست. او پاسخ های خودآگاهانه را بی اثر می داند و لزوم مراجعه به ناخودآگاه را ملموس می یابد. او می گوید احتمالا پاسخ های مناسبی در رویاها خواهیم یافت. معتقد است رجوعش به رویاها نه به این خاطر است که همیشه می توان به رویا متوسل شد و یا اینکه او نظریه ای جادویی در مورد رویاها دارد بلکه صرفا از روی ناچاری به رویا رجوع می کند. یونگ می داند که رویاها هیچ قطعیتی ندارند و واقعا نمی توان روش خاصی برای درک آنها یافت اما در عین حال می گوید اگر به اندازه کافی به رویاها بپردازیم حتما می توانیم مواردی را از آن استخراج کنیم که البته نمی توان به آن یک استنتاج علمی لقب داد. رویا باید نهایتا منتهی به نتیجه ای برای بیمار شود تا مجدد به سوی زندگی حرکت کند. فقدان لیبیدو یا انرژی روانی، زندگی را دچار وقفه و سردرگمی می کند و آن را بی معنا می نماید. او می گوید این حالت متاثر از مدفون شدن امکاناتی مهم در زندگی فرد، آن هم جایی در گذشته های نامعلوم است که سرنخ های آن فقط در رویا می تواند خود را ظاهر سازد. او به دسته ای از رویاها اشاره می کند که بسیار مبهم هستند و معمولا به چیز محسوسی اشاره نمی کنند. گاهی یونگ از درک این رویاها خود را عاجز می بیند.

یونگ به رویا بین اجازه می دهد تداعی هایش از رویا را بگوید و همچنین خود او نیز تداعی هایی را پیشنهاد می دهد. او می گوید شاید این کار او نوعی تلقین تلقی شود ولی اشکالی در آن نمی بیند و می گوید تلقین به افراد عموما با چیزی از درون آنها هم نوایی پیدا می کند که پذیرفته می شود. اگر حتی بیمار به اشتباه هم رود گاهی اشکالی ندارد و در نهایت روان، او را به راه می آورد. او برای غنی تر کردن تداعی های بیمار از المان های رویایش، به لزوم آگاهی از اسطوره ها و باستان شناسی و دین شناسی اشاره می کند. او در مورد بیمارانی که در مسیرهای عقلانی بسیار پیش رفته اند و گم شده ی خود را نیافته اند لزوم ورود به ساحت غیر عقلانی بودن را بیان می کند. یونگ در ادامه جمله ای را بیان می کند که بسیار معروف است: همه چیز به این بستگی دارد که ما چگونه به چیزها نگاه می کنیم و نه اینکه آنها فی نفسه چگونه هستند. کوچکترین شی با معنا در زندگی ارزشمندتر از بزرگ ترین چیز بی معناست.

او با اینکه می داند عده ای خیالبافی را مردود می دانند ولی بیان می کند که خیالبافی چیز بدی نیست و در حقیقت وجه خلاقانه ی مادرانه ی ذهن مردانه است. با اینکه از آسیب های خیالبافی می گوید ولی بیان می کند که بدی های یک چیز آن را مطلق بد نمی کند. بسیاری از دستاوردهای بشری حاصل همین خیالبافی ها هستند. یونگ می گوید مکانیزم خیالبافی روان انسان، او را از بند “چیزی نیست جز”، رها می کند. هدف یونگ از درمان بیمار خروج او از وضعیتی منجمد و انتقالش به وضعیتی سیال و رو به رشد است. در تحلیل رویا هرگز پا را فراتر از معنایی که برای بیمار مفید است نمی گذارد. یونگ بیان می کند که عموم افراد به خاطر فقدان یک نگرش دینی و معنوی دچار روان رنجوری هستند و بیان می کند که خوشبختانه امروزه روانشناسان لزوم یک نگرش دینی درونی را لازم می دانند. در ابتدا بیمار رویاهایش را درست نمی فهمد. همیشه منتظر رویای بعدیست تا نوری بر او بتاباند. همچنین از من انتظار دارد تا بینش درستی نسبت به رویایش به او بدهم. هیچ چیز معلوم نیست و ممکن است هرچه رشته ایم پنبه شود. او گاهی از بیمار می خواهد رویایش را نقاشی کند.

یونگ به این موضوع اشاره می کند که افراد طبقه پایین جامعه احتمالا وجود معنا برای زندگی را خیلی درک نمی کنند و آن را فاقد اهمیت می دانند. اما این مشکل در افرادی پیش می آید که دیگر نمی خواهند جزوی از توده باشند و دیگر اغنا نمی گردند. اگر بیمار نقاشی خیلی زیبایی بکشد نباید آن را با ارزش دانست. چون اگر اینگونه شود او دیگر از موضوع تمرین دور می شود و فکر می کند واقعا هنرمند است. من با کمک نقاشی سعی می کنم آن چیزی که در بیمار، او را به حالت انفعال در آورده است به آگاهی او بیاورم. نه تنها به آگاهی او بیاورم بلکه با کشیدن آن، اقدامی عملی در مورد آن موضوع درونی انجام دهد. او معتقد است این کار می تواند حتی از صحبت با درمانگر هم کارآمد تر باشد. شکل عینی بخشیدن به تصاویر ذهنی بررسی پیوسته همه اجزای آن را امکان پذیر تر می کند. او از تاثیر شگفت انگیر این نقاشی ها در تعجب است و آن را باعث تعجب می داند. او بارها دیده است که بیمار با این کار از احساسات بد ذهنی رها شده است تا جایی که اگر باز احساس بدی را تجربه کند مجدد به سمت نقاشی می رود. یونگ این اقدام استقلال گرایانه را نوعی بلوغ درمانی می داند چون بیمار کم کم وابستگی اش به درمانگر از بین می رود. او تصاویر درونی که در نقاشی بروز می کند را خود فرد می داند و بدین روش درون او از طریق ایگو به منصه ظهور می رسد. در نهایت بیمار متوجه می شود آنچه به دنبال آن است تا ابد ناشناخته و مبهم باقی خواهد ماند.

یونگ بیان می دارد که همراهی با نیروی اراده و تقویت ذهن خودآگاه در جوانان، لازم و ضروری است و باعث ایجاد دستاوردهای مهم می شود و این فرد معمولا به نداهای درونی و درخواست ناخودآگاهی بی توجه است. او هرچند این ندا را در حقیقت توهم می داند اما می گوید بدون توجه به نداهای خودآگاه، جوان، سازگاری اجتماعی نخواهد یافت. اما در سنین بالاتر لازم است نداهای درونی هم دیده و زندگی شوند. در سنین بالاتر فرد اگرچه دستاوردهای بیرونی را انکار نمی کند ولی سودمندی اجتماعی دیگر برای او یک هدف نیست. او کیفیت رابطه و اعتماد به نفس بیمار را منوط به توجه درست به این نداهای درونی می داند.

او در ادامه به ویژگی های نقاشی بیمارانش می پردازد و آنها را عموما دارای عناصر بدوی می داند. عناصری که به زعم او از ناخودآگاه جمعی نشئت می گیرد. این تصاویر که از اعماق نیازهای ناخودآگاه می آید در حقیقت به نوعی خود را از طریق نقاشی به آگاهی عرضه کرده و ارضا می شود. یونگ می گوید این تصاویر باید بررسی شوند. با اینکه بارها و بارها این نقاشی ها را تفسیر کرده است ولی راه مشخصی هم نتوانسته برای تفسیر آنها پیدا کند تا به بقیه عرضه نماید. بررسی این تصاویر عموما جان دوباره ای به بیمار می دهد. در ادامه او به موضوع توهم می پردازد. می گوید شاید این جان بخشی تازه را توهم بدانید. اما ملاک توهمی بودن یک چیز چیست؟ آیا برای روان چیزی وجود دارد که ما حق داشته باشیم توهمش بدانیم؟ شاید آنچه که ما دوست داریم توهمش بدانیم برای روان عاملی زندگی بخش باشد. روان، کاری به تعاریف ما از واقعیت ندارد. برای روان هر چیزی که موثر باشد واقعیت است. واقعیت روانِ ناخودآگاه با واقعیت های ضمیر خودآگاه متفاوت است. واقعیت های روان را همان چیزی که هستند باید دید نه اینکه نام هایی به آنها تحمیل کنیم. ذهن خودآگاه نمی تواند واقعیت های روان را درک کند. همان طور که نمی فهمد زندگی چیست! در انتهای این فصل هم او با کمال تواضع بیان می کند که آنچه گفته است مشوقی است برای بیشتر اندیشیدن و نه لزوما حرف آخر

مسائل روان درمانی مدرن
PROBLEMS OF MODERN PSYCHOTHERAPY

یونگ در این فصل بحث را با این مطلب آغاز می کند که عموم مردم، روانشناسی را با روانکاوی اشتباه می گیرند و با اینکه واژه ای رایج است اغلب مردم معنای آن را نمی دانند. او می گوید این واژه، واژه ای فرویدیست و روشی است که عقده ها و شرایط روانی بیمار در آن به علل سرکوب شده جنسی تقلیل داده می شود. سپس به روش آدلر اشاره می کند که علی قول خودش روانشناسی فردی نامید میشود. یونگ در ادامه روش کار خود را روانشناسی تحلیلی می نامد و معتقد است در این روش فروید و آدلر و سایر روش های مواجه شدن با عقده ها حضور دارد. مردم معمولا فکر می کنند یک مدل روانشناسی باید وجود داشته باشد چون ذهن و روان آدمی یکسان است و روش های مختلف را صرفا دکان روانشناسان برای رسیدن به مقام و قدرت می دانند. او می گوید تعدد روش ها برای انسان عادی، گیج کننده است. کثرت روش های درمانی در مواجه شدن با یک بیماری حاکی از آن است که هیچکدام از آن روش ها به طور مناسبی جواب نمی دهند. نیچه معتقد بود که روان مانند یک مسئله شاخدار است و یونگ هم می گوید همین پیچیدگی، تنوع دیدگاهها را اجتناب ناپذیر می کند.

یونگ سوالی را مطرح می کند که در نوع خود جالب و به جاست. او می گوید این علاقه ی انسان امروزی به شناخت روان، در هیچ دوره ای در تاریخ سابقه نداشته است و آن را به عنوان یک سوال مطرح می کند و ترجیح می دهد آن را بی پاسخ بگذارد. دیدگاه زیست شناسانه و عقل محور به مسائل روان، موجب دوری روانکاوی از مفاهیم ذهنی و غیر تجربی شده است و نگاه پزشکی به این حوزه باعث عمیق تر شدن شکاف عقل و ذهن گردیده است.

او یافته های درمانی خود را در چهار مرحله خلاصه می کند و قید غیر مطلق بودن را نیز لحاظ می کند زیرا روان بسیار پیچیده است و نمی توان با قطعیت روشی را به عنوان نسخه ای کلی در نظر گرفت. او به چهار مرحله پذیرش، روشن سازی، آموزش و تحول اشاره می کند. اعتراف و پذیرش که در ادبیات دینی نیز وجود دارد مرحله نخست شفای درون است. گناه مفهومی ساخته ذهن بشر است و پس از به وجود آمدن آن پدیده ای به نام سرکوب نیز همراه آن شد. او راز و رمز های روان را در طول تاریخ بشر مانند دارویی گرانبها می داند و آن را عاملی برای خروج زندگی انسان از یکنواختی بیان می کند و این رازها انسان را به نوعی ممتاز می کند. رازها اگر نزد فرد بماند آسیب رسان می شود ولی اگر با کسی در میان گذاشته شود سودمند خواهند بود. اگر به چیزی که سرکوب می شود آگاه شویم آنگاه می دانیم چه چیزی را مخفی می کنیم و این به مراتب کم خطر تر از آن است که به آنچه سرکوب می کنیم آگاه نباشیم. اگر ندانیم چه چیزی را در درون مخفی می کنیم آن به صورت عقده ای در ناخودآگاه به زندگی خود ادامه می دهد. عقده دیگر برای خود مستقل عمل می کند و تحت تاثیر خودآگاه نیست و هرکجا که فرصت بروز بیابد خود را نشان خواهد داد. مثلا در خواب ها خود را نشان می دهد. حتی وقتی هم که بیداریم به صورت زیر آستانه ای خواب می بینیم. یونگ می گوید اگرچه که عقده ها و محتویات ناخودآگاه حاصل سرکوب می باشند ولی همه این محتویات هم لزوما حاصل سرکوب خودآگاهی نیست و قسمت عظیمی از آن از درون و اعماق روان بشر به بیرون رانده می شود. او به علائمی نظیر لغزش های زبانی، فراموشی ها و … اشاره می کند که می تواند حاکی از یک عامل درونی و نوعی روان رنجوری باشد. در این موارد محتویاتی در درون وجود دارند که ذهن خودآگاه را منحرف می کنند. در بسیاری از بیماران که میل به خودکشی را در خود، زمانی پرورانده اند ولی به خاطر عقلانیت آن میل را سرکوب کرده اند، یونگ می گوید در ادامه زندگی این افراد، از آنها به صورت ناخودآگاه رفتارهای خطرناک و بی محابانه ای سر می زند که ممکن است منجر به مرگشان شود. مثلا جلوی یک اتومبیل ناگهان می ایستند، یا اشتباها داروهای کشنده را به جای شربت سینه می خورند و رفتارهایی از این دست (عقده پنهان خودکشی).

یونگ بیان می دارد که خویشتن داری یا تقوا، در نهایت عملی مذموم نیست و می تواند مفید و سالم باشد. اینکه کسی در آگاهی اش، جلوی خودکشی خود را بگیرد و یا دست به هر رفتار و عملی نزند، همواره در همه جوامع نوعی فضیلت و زهد تلقی می شده است. سرکوب و تقوا اگر موضوعی معنوی و آیینی نباشد و کاملا به صورت شخصی، فرد درگیر خویشتن داری و تقوا شود، آسیب رسان خواهد بود. (من- برای مثال روزه داری و امتناع از خوردن، نوعی عمل آیینی و حاوی معنویت و رشد است اما نخوردن غذا به خاطر نوعی فوبیا یا تصور غلط شخصی، حتما منشائی درونی و آسیب رسان دارد).

مردان عموما در سرکوب احساس موفق تر عمل می کنند تا حدی که حتی آن احساس را از خودشان نیز مخفی می کنند در حالی که زنان کمتر درگیر چنین سرکوبی می شوند. سرکوب احساس، عموما فرد را دچار انزوا و به هم ریختگی می کند و نوعی احساس گناه را با او همراه می سازد. یونگ تعبیر زیبایی در این خصوص به کار می برد. او می گوید زمانی که شخص احساسات خود را فرو می خورد گویا خلائی در طبیعت ایجاد می نماید و طبیعت ازین شکاف بیزار است و آن را تحمل نمی کند و از ما می رنجد. این عقده ها و احساسات سرکوب شده رازهایی هستند برای فرد که عموما از گفتن آن اجتناب می کند و همین ها عوامل روان رنجوری هستند. اما اگر این احساسات را با دیگران در گفتگویی خوب و بدون قضاوت مطرح کنیم حتی ممکن است فضیلت نیز تلقی شود. یونگ می گوید کسانی که دست از تایید و دفاع از خود بر نمی دارند و هیچ خطا و گناهی را در خود، نزد دیگران اعتراف نمی کنند و همواره حقارتشان را مخفی می نمایند انگار وجدان بشری آنها را در جایی تنبیه می کند. او باید این دیوار انکار را بشکند تا خود را انسانی در میان سایر انسان ها ببیند. انسانی پر از ضعف و چالش. این موضوع اهمیت اعتراف صادقانه و سر راست را نشان می دهد. سپس به جمله ای رازآمیز از یونانیان اشاره می کند که ” رها کن آنچه را داری و در این صورت به دست خواهی آورد” و اشاره میکند که خوب است ما این جمله را شعار نخستین مرحله از روان درمانی بدانیم.

کاتارسیس یا تطهیر نیز در حقیقت همین اعتراف است تا فرد سبک شود و هیجانش تخلیه گردد. یونگ می گوید کشف و دیدن آن سایه های زشتی که به ما تعلق دارند و بیان کردن و نور تابانیدن به آنها بسیار دردناک و آزار دهنده است اما در حقیقت آن قسمت هم متعلق به ماست و به واقعیت ما شکل می دهد. ما بدون سایه چگونه واقعیت داریم؟ او معتقد است کشف این سایه ها توسط خودمان، تنها قسمتی از راه است و ما باید بتوانیم آنها را برای دیگری هم بگوییم و اعتراف کنیم تا دل و روحمان از فشار احساسات سرکوب شده رهایی یابد. نتایج این افشاگری در بسیاری از موارد حیرت انگیز است. یونگ می گوید همه ما به نوعی اسیر دستان رازهای درونی شده ایم و از این ترس داریم که از پل اعتراف عبور کنیم. البته چیزی ناخوشایندتر از اعتراف به گناه وجود ندارد و همین امر کار را دشوار می کند. باید به این موضوع هم اشاره کرد که اگر تخلیه، تمام مسیر درمان بود آنگاه روان شناسی در مرحله اعتراف می ماند. همچنین نزدیک کردن افراد به سایه هایشان کار آسانی نیست. آنها به شدت به خودآگاهی چسبیده اند و مقاومت دارند. در این موارد کار بسی دشوار است.

آگاهی بیش از حد افراد، مانع بروز آسان تخلیه هیجانی در فرد می شود. یونگ بیان می کند که اگر پس از مرحله تخلیه هیجانی علائم روان رنجوری از بین برود از دید درمانگر کار حل شده است اما در حقیقت بیمار به واسطه اعترافش به درمانگر وابسته گردیده و قطع ناگهانی درمان موجب بازگشت علائم روان رنجوری خواهد شد. او به کیسی دیگر هم اشاره می کند و آن زمانی است که بیمار درمان شده و وابستگی به درمانگر هم ندارد اما او مجذوب لایه های زیرین ذهن خود شده و کار اعتراف را با خود ادامه می دهد. او در حقیقت به خودش وابسته گردیده است. او هر دوی این موارد را نیازمند رسیدگی می داند. این دو دسته از افراد هر دو گرفتار مسئله تثبیت فرویدی شده اند. او این وابستگی را به رابطه کودک و پدر تشبیه می کند و می گوید گاهی نیروهای ناخودآگاهی،  تثبیت را  آن چنان قدرتمند می کند که حتی بینش عقلانی هم نمی تواند جلوی این وابستگی را بگیرد. اما در این شرایط راهکار چیست؟ یونگ بیان می کند این وابستگی خود نوعی جدید از روان رنجوریست که در اتاق درمان به وجود آمده است. در این حالت وابستگی بین بیمار و درمانگر شبیه رابطه او با پدرش است. مهم نیست که پدر را دوست دارد یا از او متنفر است. او به درمانگر نقش پدری را می دهد که مدت هاست گم شده است و خودش کودک می شود و در این رابطه سعی می کند موقعیت خانواده در کودکی را احیا کند.  این همان مفهوم انتقال در نظریات فروید است. میزانی اندک وابستگی به کسی که به شما کمک کرده موردی ندارد ولی وقتی این پیوند سخت و عمیق می شود باید چاره ای اندیشید.

یونگ در ادامه از فروید بابت کشف ابعاد زیستی این پیوند تقدیر می کند و تبیین فروید را گام مهمی در دانش روانشناسی می داند. عامل ایجاد این پیوند روانی در حقیقت خیال پردازی ها و فانتزی های ناخودآگاه است. آنها به نوعی تمایل به رابطه جنسی با محارم است که در اعماق ناخودآگاه لانه دارد و همین مورد و شرم حاصل از آن هیچگاه اجازه نمی دهد که بیمار آن را به زبان اعتراف بیاورد. هرچند فروید معتقد بود اینها تمایلات سرکوب شده اند اما یونگ می گوید آنها همواره در ناخودآگاهی وجود داشته اند و هیچ گاه به طور واضح درآگاهی نبوده اند که لازم باشد سرکوب شوند. بیرون کشیدن این تمایلات و نور تابانیدن به آنها لزوما دخالت در کار طبیعت نیست بلکه در این موارد لازم و ضروری به نظر می آید. یونگ می گوید در طی فرایند اعتراف و تخلیه هیجانی مواردی به خودآگاهی راه پیدا می کنند که در حقیقت بخشی از خودآگاهی بوده است ولی در شفاف سازی ریشه های انتقال، چیزهایی به آگاهی می آید که متعلق به آن نیست و نمی تواند در خودآگاهی جایگاهی داشته باشد و این فرق اساسی اعتراف و شفاف سازی است. یونگ به سه دسته بیمار اشاره می کند:

  • عده ای که در برابر اعتراف مقاوم هستند و در برابر تخلیه هیجانی مقاومت نشان می دهند.
  • عده ای که اعتراف می کنند ولی به تثبیت منتهی می شوند و به درمانگر وابسته می شوند.
  • عده ای که تخلیه هیجانی انجام می دهند و به جای اینکه به درمانگر وابسته شوند به لایه های ناخودآگاهی خود وابسته می شوند و در آن گرفتار می آیند.

عده ی اول حتی قبل از درمان در یک رابطه هویتی با والدین هستند و از آن رابطه قدرت مقابله با تخلیه هیجانی را به دست می آوردند. آنها عموما افراد فرهیخته و ممتازی هستند.

در فرایند انتقال، بیمار لزومی به شفاف سازی اتفاقی که دارد می افتد نمی بیند و از انتقال تغذیه می شود اما درمانگری که خود را در وسط فرافکنی تصورات و تخیلات بیمار می یابد، ضرورت شفاف سازی آنچه که دارد رخ می دهد (انتقال) را می فهمد. درمانگر لازم است انتقال را برای بیمار تفسیر کند و برای او توضیح دهد.

فروید معتقد بود رویاها را باید از این منظر بررسی کنیم که آرزوهای سرکوب شده درون آنها را بیابیم. در حقیقت یونگ معتقد است نه تنها آرزوهای ارتباط با محارم بلکه هر نوع شر و پلیدی که بشر از انجام آن ها معذور است در رویاها می تواند یافت شود. فروید در روش تفسیری به وجوه سایه وار انسان ها پرداخته است و از این منظر کاری بی سابقه کرده. این کار پادزهری بر توهمات آرمانگرایانه سرشت آدمیست. در این میان یونگ به عده ای اشاره می کند که با برابری سایه و نور مخالف هستند. آنها اگرچه وجوه شر و سایه انسان را رد نمی کنند ولی معتقدند به هر حال بدن اصل است و سایه فرع بر بدن است.

روش تقلیلی فروید اگر چه مهم و کارساز بوده است و ما را با وجوه سایه وار و سرشت واقعی آدمی آشنا می کند اما پرداختن یکجانبه و افراطی به آن خطرناک است. ما از فروید یاد گرفته ایم که حتی ناب ترین و مقدس ترین باورها مبتنی بر باورهای بسیار تاریک و عمیق هستند. اما دیدن آموزه های ناب از ریشه های تاریک آنها برای انسان دردناک است. اما یونگ معتقد است این تاریکی ها هیچ آسیبی به وجه روشن و نورانی پدیده ها نمی زند. او می گوید فریادها و نقدهایی که به نظریه فروید وارد می شود از ساده لوحی و نامتمدن بودن ماست چرا که بلند بر پایه پستی ها استوار شده است. اشکال ما این است که فکر می کنیم اگر وجه سایه وار یک پدیده درخشان را بررسی کنیم آن را ضایع کرده ایم. یونگ می گوید حتی خود فروید هم با محدود کردن روان به ناخودآگاه شخصی مرتکب این اشتباه شده است.  وقتی چنین باورهایی با قوانین فیزیکی انیشتن و … همسو می شود و تطابق می یابد باید بگوییم دیگر به آسانی نمی توان با اخلاقیات به آنها تاخت چون ریشه در تکوین و طبیعت دارند. انسان گمان می کند که این قوانین زاییده ذهن اوست برای همین به آنها می تازد ولی باید گفت که این انسان است که محصول این قوانین می باشد.

یونگ با بیانی زیبا به این نکته اشاره می کند که وقتی بیمار دچار تثبیت می شود و گرفتار فرافکنی می گردد، اگر او را با ریشه های تاریک کاری که می کند آشنا کنیم دیگر نمی تواند از دیدن آنها اجتناب کند و متوجه می شود که خواسته های او چقدر خام و کودکانه است. زمانی که آدمی با این وجوه آشنا می شود و آنها را می پذیرد و مسیری درست در پذیرش و شناخت ابعاد خود را می پیماید، نتیجه ی حتمی این نگرش روی گردانی از ناخودآگاه، به عنوان سرچشمه ضعف و وسوسه و قلمروی شکست اخلاقی و اجتماعی است.

یونگ به تببین تقلیلی فروید که همه چیز را به اصل لذت و ارضاء منتهی می کند انتقاد می نماید و با اشاره به پژوهش ها، آن را تنگ نظرانه می داند. اگرچه که همه ما این زاویه نگاه را داریم ولی نگاه فرویدی همیشه تنها زاویه نیست. آلفرد آدلر یکی از شاگردان فروید معتقد بود که بسیاری از روانجوری ها را با غریزه قدرت بهتر از اصل لذت می توان تبیین نمود.

در استنباط آدلر بیمار روان رنجوری اش را در مسیری به خدمت می گیرد که با آن به نوعی اهمیت و قدرت جعلی برسد. حتی انتقال و تثبیت او نیز در راستای موضوع قدرت است. افرادی که از قدرت آسیب دیده اند همواره گمان می کنند که به آنها ظلم شده است. یونگ معتقد است آدلر تلاش می کند بیمار را فردی به هنجار کند و کاری ندارد بیمار با فهم خود به چه چیزی دست یافته است. او به نوعی آموزگار است و با آموزه های اجتماعی سعی در به هنجار کردن بیمار دارد. آدلر معتقد است سازگاری اجتماعی یک ضرورت و کمال مطلوب برای آدمیست. دست کم گرفتن یا انکار ناخودآگاه در این مکتب هم از همین نگرش برخواسته است. یونگ می گوید این نگرش آدلر پاسخی است معکوس به تاکید فراوان فروید به ناخودآگاه. یونگ بیمارانی را در زیر دست فروید می دیده است که برای سازگاری تلاش زیادی می کرده اند اما فروید آنها را به سوی ناخودآگاه هل می داده است. به هر حال مردم عادی از ورود به ناخودآگاه می ترسند. روانشناسی هم اگر می خواهد جلو رود باید از تصورات کاملا منفی فروید از ناخودآگاه عبور کند. در نهایت یونگ مسیر آدلر برای برگرداندن بیمار به زندگی را پسندیده می داند و معتقد است عادت های بدی که از روان رنجوری ایجاد شده باید با آموزش درست و جایگزینی عادات جدید از بین بروند.

یونگ بیان می کند که پس از اعتراف و شفاف سازی و عبور از مرحله انتقال، بیمار دیگر هیجانات، اشک ها و … را بروز داده است. می داند ریشه مشکلات کجاست و فهمیده است که انتقال چیزی جز فانتزی های ذهنی نیست و حالا آماده ی آموزش است. مراحل قبلی به تنهایی برای رشد فردی کافی نیست و حال بیمار باید به صاف کردن آن ساقه کج بپردازد و سازگاری بهنجار پیدا کند.

او می گوید عده ای در ورطه تمامیت خواهی و افراط به یک نظریه خاص چسبیده اند. آدلری هایی که اعتقادی به ناخودآگاه ندارند و فرویدی هایی که چیزی از آدلر نمی فهمند. این افراط ها و تفریط هاست که جهت گیری در این آب های آشفته را دشوارتر می کند. چه طور آنها این همه تعصب و قاطعیت دارند؟! او ریشه این تعصب ها را در این می داند که افراد یک حقیقت را مطلق فرض می کنند و تناقض های پیرامون آن را نادیده می گیرند و اگر کسی ایرادی بگیرد او را بی ایمان و کافر قلمداد می کنند. یونگ برای عبور از این اختلافات پیشنهاد می دهد که موضوع را نباید شخصی ببینیم. باید بدانیم که ما تنها در برحه ای از زمان به نیازهای زمانه خود پاسخ می دهیم و چراغ دانش در هر زمان می بایست در دستان کسی باشد. اگر چنین به موضوع بنگریم از بسیاری نفرت ها و تلخی ها عبور خواهیم کردیم.

یونگ معتقد است تاریخ در ما دارد زیست می شود. حتی آن خزنده دوران دایناسورها نیز در ما زنده است. وی می گوید هیچ یک از مراحل چهارگانه درمان قرار نیست جای دیگری را بگیرد و هر چهار مورد در کنار هم فعال هستند.

در ادامه یونگ می گوید برای افراد زیر سطح نرمال جامعه می توان گفت نرمال و عادی زندگی کردن یک دستاورد و موفقیت است اما گروهی نیز وجود دارند که به صورت پیش فرض انسان های عادی و بهنجار و نرمالی محسوب می شوند و دیگر برای این افراد تجویز نسخه نرمال شدن جواب گو نیست و مانند کاووسی ملال آور است. این افراد به میزان مناسبی، به غیر نرمال بودن و غیر عادی زندگی کردن احتیاج دارند. آدمی در چیزی که تا کنون تسخیرش نکرده ارضا و احساس شکوفایی می کند. انسان های ثروتمند دیگر با ثروت ارضا نمی شوند و حالشان خوب نیست. خرابکار مادرزاد همیشه در فکر این است که روزی سالم شود و درستکار سالم از انجام همیشگی کار درست خسته و ملول است. آنچه که مایه آزادی یکیست برای دیگری زندان است. یونگ معتقد است در روانشناسی کاربردی هیچ قاعده ای وجود ندارد و این برای ناامیدی انسان کافیست. یونگ در ادامه موضوعی را مطرح می کند و می گوید حتی اگر اصل اجتماعی بودن را برای گونه انسان در نظر بگیریم یک مراجع می تواند آن را نقض کند. مراجع می تواند بگوید تنها در شرایطی انسانی سالم است که غیر نرمال و غیر اجتماعی زندگی کند.

یونگ معتقد است درمانگر به خاطر ماهیت غیر قابل پیش بینی بودن روان مراجع و اینکه هیچ نسخه ی از پیش تعیین شده ای وجود ندارد باید تمامی دانش و پیش فرض های خود را کنار بگذارد. البته نه اینکه آنها را دور بریزد بلکه صرفا در تبیین احتمالات مختلف از آنها استفاده کند و مراجع را در چهارچوب دانسته های خود گیر نیندازد. از دید یونگ درمان به نوعی یک بر هم کنش بین بیمار و درمانگر است. بر هم کنشی خودآگاه و ناخودآگاه. برای همین است که شخصیت دو طرف از جهاتی بسیار مهم تر از دانسته های درمانگر است. مواجهه دو شخصیت مانند ترکیب دو عنصر شیمیایی متفاوت است. اگر اصلا ترکیبی صورت گیرد هر دو دگرگون می شوند. درمانگر نباید با اقتداری محض از خود در برابر تاثیرات بیمار محافظت کند چون این بی فایده است و منبع مهمی را برای کسب اطلاعات از دست خواهد داد. بیمار به هر حال و به صورت ناخودآگاه بر درمانگر اثر می گذارد و حتی می تواند بیماریش را به درمانگر منتقل کند و او را دچار آشفتگی کند. در مسیر درمان شخصیت قوی تر تعیین کننده مسیر نهایی خواهد بود. در مواردی درمانگر مقهور بیمار شده و از این باب متضرر گردیده است. از این رو فروید پیشنهاد یونگ مبنی بر روانکاوی خود روانکاو را تایید کرده است. درمانگر یه طرف درمان است و تاثیر گذاری و تاثیر پذیری آگاهانه و ناخودآگاه او می تواند بر جریان درمان تاثیر مستقیم داشته باشد. درمانگر به هر نوع روش درمانی که معتقد باشد باید آن را ابتدا در روان خود محک زده باشد تا بتواند تاثیر مناسبی در بیمار بگذارد. یونگ اهمیت این موضوع را بسیار زیاد می داند و در قالب جمله ای زیبا آن را بیان می کند: انسانی شوید که می خواهید از طریق او بر دیگران تاثیر بگذارید. مرحله چهارم درمان (دگرگونی) از دید یونگ به نوعی دگرگونی و تغییر در هر دو طرف است. درمانگر باید تمام کمک هایی که به بیمارش می خواهد بکند را در قبال خودش هم به کار گیرد. این کار البته که دشوار است. کسی که هنوز در تاریکیست چگونه می تواند دیگری را نجات دهد. کسی که خودش ناپاک است چگونه می تواند دیگری را پاک کند؟ باید از آموزش به خودآموزی گذر کنیم.

یونگ می گوید این خودسنجی در درمانگران بسیار دردناک است. او با دیدن حقارت بیمار در خود و اینکه دارد به سطح بیمار نزدیک می شود و اقتدارش زیر سوال دارد می رود احساس ناخوشایندی پیدا می کند. او اگر به درون خود بنگرد چیزهای وحشتناکی می یابد و این دردناک است. او می داند با این مشکل در بیمارانش چه کار کند ولی اینکه همان مشکل را در خود بیابد فشار زیادی را ایجاد می کند. این خودسنجی مورد علاقه بسیاری از درمانگران نیست. زمانی که درمانگر نسبت به مشکلی که در بیمارش وجود دارد خودش درمان شده است دیگر به بیمار واکنش ناخوشایندی نشان نمی دهد. درمان دیگر صرفا یک مسئله یک طرفه ی پزشکی نیست بلکه یک بر هم کنش دو طرفه ی انسانیست که می تواند منجر به تغییر هر دو طرف شود. مفاد روان درمانی دیگر فقط برای بیمار نیست بلکه در خدمت خودآموزی و کمال جویی درمانگر نیز هست. یونگ معتقد است روان درمانی تحلیلی شکاف عمیق غرب با شرق را می تواند پر کند. خوی وحشی و سرکش درونی غرب، که فقط یادگرفته است روان را رام کند، نیاز دارد تا با رشد روشمند این اسب چموش را سر به راه نماید. روان درمانی با افراد سالم هم کار دارد و گویا حقی اخلاقی به سلامت روان دارد.

 

در حال مطالعه هستم….

در حال مطالعه هستم….

هر شخصی سامانه ی روانی ایست که وقتی بر شخصی دیگر تاثیر می گذارد وارد تعاملی دو سویه با سامانه روانی دیگری می شود.
A person is a psychic system which, when it affects another person, enters into reciprocal reaction with another psychic system

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 11
مجموعه آثار یونگ صفحه 8265

وقتی در مقام روان درمانگر برای خودم در برابر بیمار اقتدار پزشکی قائل می شوم و بر اساس آن ادعا می کنم چیزی درباره فردیت بیمار می دانم یا می توانم ادعاهای معتبری درباره آن داشته باشم فقط بی بصیرتی خود را نشان می دهم چون من در موضعی نیستم که درباره شخصیتی که روبروی من نشسته است قضاوت کنم.
When, as a psychotherapist, I set myself up as a medical authority over my patient and on that account claim to know something about his individuality, or to be able to make valid statements about it, I am only demonstrating my lack of criticism, for I am in no position to judge the whole of the personality before me.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 13
مجموعه آثار یونگ صفحه 8267

اگر می خواهم برخوردی روانشناسانه با فرد دیگر داشته باشم ، باید خوب یا بد، دست از تظاهر به هر هرگونه دانش برتر بردارم، هرگونه اقتدار و میل به تاثیر گذاری را کنار بگذارم.
If I wish to treat another individual psychologically at all, I must for better or worse give up all pretensions to superior knowledge, all authority and desire to influence

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 14
مجموعه آثار یونگ صفحه 8267

همه چیز بستگی به روشی دارد که درمانگر به آن باور دارد. باور اوست که کارساز است.
It all depends on the method the therapist happens to believe in. His belief is what does the trick.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 15
مجموعه آثار یونگ صفحه 8269

مداخله ی روان درمانگران ممکن است گاهی به روان پریشی نهفته ای بر بخورد و به آن فعلیت کامل ببخشد. به همین دلیل بی دقتی در روان درمانی بازی با آتش است و باید خیلی جدی از تازه واردان و نوآموزان خواست که محتاط باشند.
any psychotherapeutic intervention may occasionally run into a latent psychosis and bring it to full flower. For this reason to dabble in psychotherapy is to play with fire, against which amateurs should be stringently cautioned.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 25
مجموعه آثار یونگ صفحه 8277

همه ادیان از جمله ادیان ابتدایی با آیین های جادوییشان، اشکالی از روان درمانی هستند که رنج روح را و رنج جسماین ناشی از روح را درمان می کنند و شفا می دهند.
all religions, including the primitive with their magical rituals, are forms of psychotherapy which treat and heal the suffering of the soul, and the suffering of the body caused by the soul.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 26
مجموعه آثار یونگ صفحه 8278

روان انسان نه یک مسئله ی روانپزشکی است، نه یک مسئله فیزیولوژیک. قلمروی خاص خود است که قوانین خاص خود را دارد.
the human psyche is neither a psychiatric nor a physiological problem; it is not a biological problem at all but—precisely—a psychological one

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 27
مجموعه آثار یونگ صفحه 8279

جراحان و متخصصان زنان و زایمان خیلی وقت است فهمیده اند صرفا شستشوی بیمار کافی نیست، خود پزشک هم باید دست های تمیزی داشته باشد. روان درمانگر روان رنجور بی تردید روان رنجوری خودش را در بیمارش می بیند.
Surgery and obstetrics have long been aware that it is not enough simply to wash the patient—the doctor himself must have clean hands. A neurotic psychotherapist will invariably treat his own neurosis in the patient..

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 28
مجموعه آثار یونگ صفحه 8280

در میان عوام اغلب با این پیش داوری مواجه می شویم که روان درمانی ساده ترین کار جهان است و چیزی نیست جز هنر شیره مالیدن به سر مردم یا چاپیدن پول آنها. اما روان درمانی واقعا شغل پر دردسریست و بی خطر نیست.
Among laymen one frequently meets with the prejudice that psychotherapy is the easiest thing in the world and consists in the art of putting something over on people or wheedling money out of them. But actually it is a tricky and not undangerous calling.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 28
مجموعه آثار یونگ صفحه 8280

علت روان رنجوری اختلاف بین نگرش خودآگاه و تمایل ناخودآگاه است. ادغام محتویات ناخودآگاه این گسستگی را از میان بر می دارد.
Among laymen one frequently meets with the prejudice that psychotherapy is the easiest thing in the world and consists in the art of putting something over on people or wheedling money out of them. But actually it is a tricky and not undangerous calling.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 30
مجموعه آثار یونگ صفحه 8282

بیشتر روان رنجوری ها انحراف هایی در مسیر رشد هستند که سالهای سال طول کشیده اند و نمی توان با فرآیندهای کوتاه و فشرده آنها را برطرف کرد. بنابراین زمان در درمان عنصر بی بدیلی است.
most neuroses are misdevelopments that have been built up over many years, and these cannot be remedied by a short and intensive process. Time is therefore an irreplaceable factor in healing. .

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 36
مجموعه آثار یونگ صفحه 8286

بیشتر روان رنجوری ها انحراف هایی در مسیر رشد هستند که سالهای سال طول کشیده اند و نمی توان با فرآیندهای کوتاه و فشرده آنها را برطرف کرد. بنابراین زمان در درمان عنصر بی بدیلی است.
most neuroses are misdevelopments that have been built up over many years, and these cannot be remedied by a short and intensive process. Time is therefore an irreplaceable factor in healing. .

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 36
مجموعه آثار یونگ صفحه 8286

زانوی دچار جمود مفصلی، پای قطع شده یا حتی تخلیه چشم، از هر نظر بهتر از روان رنجوری شدید است.
An anchylosed knee, an amputated foot, a long-drawn-out phthisis, are in every respect preferable to a severe neurosis

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 36
مجموعه آثار یونگ صفحه 8286

باید این برای روان درمانگر یک قاعده بنیادین باشد که بگذارد در فرآیند رشد و تحولات روانشناختی، طبیعت کار خودش را بکند و خود او با تمام توانش از تاثیر گذاری بر بیمار در راستای گرایش های سیاسی-اجتماعی و فلسفی خود اجتناب کند.
In dealing with psychological developments, the doctor should, as a matter of principle, let nature rule and himself do his utmost to avoid influencing the patient in the direction of his own philosophical, social, and political bent.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 38
مجموعه آثار یونگ صفحه 8288

هر انسانی باید خودش را و ویژگی های خاص خود را بشناسد و شجاعت وفادار بودن به آنها را داشته باشد. آدمی تنها وقتی که به روش خاص خود زندگی می کند مسئول و قادر به عمل است. در غیر این صورت او فقط یک دنباله رو و آدم آویزان به دیگران است و هیچ شخصیتی مناسبی ندارد.
namely that a man should know himself and his own peculiarities and have the courage to stand by them. Only when a man lives in his own way is he responsible and capable of action—otherwise he is just a hanger-on or follower-on with no proper personality

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 38
مجموعه آثار یونگ صفحه 8288

کار روان درمانی اصلاح نگرش خودآگاه است نه تعقیب خاطرات کودکی. طبیعتا شما نمی توانید یکی را بدون توجه به دیگری انجام دهید اما باید بیشتر روی نگرش بیمار تاکید کرد.

The task of psychotherapy is to correct the conscious attitude and not to go chasing after infantile memories. Naturally you cannot do the one without paying attention to the other, but the main emphasis should be upon the attitude of the patient

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 44
مجموعه آثار یونگ صفحه 8293

دو نگرش اصلی وجود دارند که تفاوت های بنیادی با هم دارند یعنی درون گرایی و برون گرایی. هر دو مادامی که همکاری معقول و خوبی دارند روش های کاملا خوبی برای زیستن هستند. تنها تسلط یک جانبه یکی از این هاست که منجر به فاجعه می شود.

There are two main attitudes which differ fundamentally, namely introversion and extraversion. Both are perfectly good ways of living, so long as they co-operate reasonably well. It is only a dominating onesidedness that leads to disaster.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 46
مجموعه آثار یونگ صفحه 8295

به نظرم واقعیات بنیادین روان در مسیر زندگی تحول چشمگیری پیدا می کنند، به گونه ای که تقریبا می توانیم از روانشناسی صبح زندگی و روانشناسی غروب زندگی سخن بگوییم.

It seems to me that the basic facts of the psyche undergo a very marked alteration in the course of life, so much so that we could almost speak of a psychology of life's morning and a psychology of its afternoon

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 53
مجموعه آثار یونگ صفحه 8301

کفشی که مناسب پای یکی است پای دیگری را می زند. هیچ نسخه همگانی ای وجود ندارد . هریک از ما به شکلی زندگی خود را در درونش دارد، شکلی غیر عقلانی که هیچ کس دیگری نمی تواند بهتر از آن را پیشنهاد دهد.

The shoe that fits one person pinches another; there is no universal recipe for living. Mach of us carries his own life-form within him—an irrational form which no other can outbid

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 56
مجموعه آثار یونگ صفحه 8303

حدود یک سوم بیماران من از هیچ گونه روان رنجوری بالینی مشخصی رنج نمی برند. رنج آنها بی معنایی و بی هدفی زندگی اشان است. اگر این معضل را روان رنجوری همگانی عصر ما نام می نهادند اعتراضی نمی کردم. دو سوم بیماران من در نیمه دوم زندگی اشان هستند.

About a third of my cases are not suffering from any clinically definable neurosis, but from the senselessness and aimlessness of their lives. I should not object if this were called the general neurosis of our age. Fully two thirds of my patients are in the second half of life

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 56
مجموعه آثار یونگ صفحه 8303

من فقط یک چیز می دانم. وقتی ذهن خودآگاه من دیگر هیچ راه ممکنی را پیش روی خود نمی بیند و در نتیجه گیر می کند، روان ناخودآگاهم به این وقفه تحمل ناپذیر واکنش نشان می دهد.

I only know one thing: when my conscious mind no longer sees any possible road ahead and consequently gets stuck, my unconscious psyche will react to the unbearable standstill

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 57
مجموعه آثار یونگ صفحه 8304

در این موارد (استیصال از فهم خودآگاه و روش های عقلانی) من به ویژه به رویاها توجه می کنم. نه به این دلیل که عمیقا به این ایده پایبندم که باید همیشه به رویاها متوسل شد یا به این دلیل که از نظریه ای راز آمیز درباره رویاها برخوردارم که به من می گوید چگونه هر چیزی باید به خود شکل دهد بلکه صرفا از روی درماندگی! نمی دانم برای کمک به کجا روی بیاورم بنابراین سعی می کنم در رویاهایم آن را بیابم...

In such cases, then, my attention is directed more particularly to dreams. This is not because I am tied to the notion that dreams must always be called to the rescue, or because I possess a mysterious dream-theory which tells me how everything must shape itself; but quite simply from perplexity. I do not know where else to go for help, and so I try to find it in dreams.

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 57
مجموعه آثار یونگ صفحه 8304

درباره رویاها هیچ نظریه ای ندارم. نمی دانم رویاها از کجا می آیند و حتی مطمئن نیستم شیوه ی پرداختن من شایسته عنوان روش باشد. من هم همه پیش داوری های شما علیه تفسیر رویا را دارم و می دانم نه قطعیتی در آن هست و نه دلیل و منطق روشنی

I have no theory about dreams, I do not know how dreams arise. And I am not at all sure that my way of handling dreams even deserves the name of a "method." I share all your prejudices against dream-interpretation as the quintessence of uncertainty and arbitrariness

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 58
مجموعه آثار یونگ صفحه 8304

من نباید نگران این باشم که آیا حاصل تاملات من درباره رویا از نظر علمی قابل تایید و پذیرفتنی است یا نه، وگرنه به دنبال هدفی پنهانی و بنابراین ارضای نیاز خود هستم. من باید کاملا به این قانع باشم که نتیجه برای بیمار معنایی دارد و دوباره زندگی اش را به حرکت در می آورد.

I have no theory about dreams, I do not know how dreams arise. And I am not at all sure that my way of handling dreams even deserves the name of a "method." I share all your prejudices against dream-interpretation as the quintessence of uncertainty and arbitrariness

Carl G Jung - کارل گوستاو یونگ
منبع: روان درمانی در عمل - ارسطو میرانی صفحه 58
مجموعه آثار یونگ صفحه 8304

Previous slide
Next slide

خوشحال می شم نظرتون رو در زیر برام کامنت کنید و اگر از این مطلب خوشتون اومد اون رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

Tags:
5 3 آراء
امتیازدهی به مقاله
اشتراک
با خبر شدن از
16 نظرات
بازخورد درون خطی
مشاهده تمام نظرات
میهمان
ز هره اسدی

درود بر شما، مطالب واضح و قابل فهم بود، ممنون🙏فقط از جمله، او معتقد بود، زیادی استفاده شده بود، یه کم، اذیت می‌کرد، پرتوان باشید.

میهمان
سینا

ممنون بابت معرفی این کتاب، خیلی خوب بود و خلاصه های شما هم مفید بود

میهمان
امیدی

من کتاب رو از ایران کتاب خریدم. کی به دستم می رسه

میهمان
سهیلا

درود بر شما
چه کار خوبی کردید جملاتش نابش رو با متن انگلیسی و شماره صفحه آوردید. خیلی جملاتی که از یونگ می خونیم معمولا منبع نداره و سخته پیدا کردنشون

میهمان
محمد

سلام. ممنون بابت صفحه ی ارزشمنمدی که ایجاد کردید. من متن ها رو خوندم. نمیدونم چرا توی حرف های یونگ تناقض خیلی می بینم. می تونید توضیح بدید دلیلش چیه>؟

میهمان
محسن فکوری

استاد سلام. این کتاب سانسور هم داره؟

میهمان
نیما فروزنده

ببخشید این رو من تو نسخه اصلی دیدم که یه مقدمه ای هم داره ولی تو این نسخه فارسیش مقدمه یونگ نیست. درسته؟

میهمان
یک روانشناس

کتاب خوبیه. یه کم سخته و البته تخصصیه./ ترجمه هم ایراد داره

16
0
من رو با درج دیدگاه، از نظرتون با خبر کنیدx