مسعود مردیها

کارآفرین

طراح سایت و گرافیک

مترجم و مدرس

شاعر و نویسنده

روان پژوه و مشاور

مسعود مردیها

کارآفرین

طراح سایت و گرافیک

مترجم و مدرس

شاعر و نویسنده

روان پژوه و مشاور

نوشته های بلاگ

موزه مردم شناسی مشهد، برهنه تر از عریان

موزه مردم شناسی مشهد، برهنه تر از عریان

موزه مردم شناسی مشهد، برهنه تر از عریان

سماوری که زمانی آب در آن می جوشیده است اکنون برای ما تاریخ است. این قلیان دیگر نفس نمیکشد. ظرف عود کهن دیگر بویی از زندگی ندارد. کجایند تن هایی که روزی با صابون داخل ویترین شسته می شدند؟ نقش های پوسیده ی روی دیوار را جور دیگر باید دید. فارق از زیبایی، فارق از آب و رنگ، نقاش بر دیوار نقش زده است تا جاودانه شود، اما کجاست دست های هنرمند وی؟

اجاره نامه حمام شاه را میبینم. چه جزئیاتی! اما هرچه اطراف را می نگرم اثری از مالک و مستاجر نیست! گویا این حمام ماله کسی دیگر است. اما آفتاب تابیده از سقف همان آفتاب است… زیبا و درخشان. بر روی دیوارها تصاویری دیگر از پهنه تاریخ ایران نمایان است. پوشش عکس ها را سعی میکنم بردارم. تلاش دارم مانند بقیه به زیبایی ابنیه نگاه نکنم. این ها تصاویری است پر از درد. نمیدانم چرا بازدید کنندگان خوشحالند. تصاویر را برهنه که میبینم اشک در چشمانم حلقه میزند. عجیب است تصویر خود را روی دیوار چند جا دیدم. دیگران هم گاها دیده میشوند. گویا اینجا موزه تاریخ نیست و عکس های خانوادگی ما بر روی آن بیشتر نقش بسته است. سدر، روناس، حنا، سنگ پا، لیف، لنگ، صابون …. همه چیز آماده است اینجا! اما چرا کسی حمام نمی رود؟ پس دلاک کجاست؟ چند تلفن قدیمی و چند دستگاه تایپ میبینم. صدای زنگش را میشنوم اما نمیدانم چرا نگهبان موزه تلفن را جواب نمیدهد؟ انگار فقط من میشنوم. تابلویی روی دیوار آداب حمام را نوشته است. ما که تاریخ را همی خوانیم این ادب را چرا نمی دانیم نمیدانم این موزه چه اثری برای ما دارد. اگر در این حمام برهنه نرویم چیزی عایدمان نمی شود. پس چرا همه لباس پوشیده اند؟ چرا با کفش داخل خزینه میشوید…. کفش های روحتان کثیف است. از پا در بیاوریدش. جام شکسته ای پر از دوغ می بینم. دیزی هم که روی اجاق است. بویی دیوانه کننده دارد. اما اثری از زن روستایی نیست. پس آشپز کجاست؟ وای وای وای وارد غرفه ی جدیدی شدم. هر چه فکر میکنم نمیتوانم این غرفه را به نوشته در بیاورم. هر تصویر کتابی جداگانه می طلبد. کفش هایم را به کفاشی میدهم که سر کوچه، کفش وصله میکند. هرچه صدایش میزنم سرش را بالا نمیاورد. از پنجره ای دیگر از پیرمردی تقاضای جرعه ای آب معرفت و چایی عشق میکنم، او نیز بی تفاوت است. انگار نیستند. اما پیرزنی مهربان از پنجره ای دیگر جرعه ای شیر گوارا به من تعارف میکند. چه گواراست شیر تاریخ. باز تصویر خود را دیدم بر روی دیوار. کمی ترسیدم اما زود عبور کردم. چقدر این قسمت از تاریخ گرم است. هیزم ها را در اجاق خزینه میریزند. از مقبره رضا در غرفه ای دیگر بازدید کردم. چه ساده و بی ریا بوده است. این قضاوت من از تاریخ است. چرا اکنون حس خوبی در حرم پیدا نمیشود. آیندگان در مورد مقبره کنونی چه قضاوت میکنند. من گذشته رضا را دوست تر دارم. الاغی در این گوشه در کنار پیرمردی بلند عر عر میکند. چرا فقط من از صدای او آزار میبینم. دیگران اصلا نمی شنود!! دو کودک بازدید کننده از عکسی از من سوال کردند که این چیست؟ دائم سوال می کردند؟ جالب بود برایم که آنها هم تصاویر را عمیق و برهنه میبینند و آن را حس میکنند. تاریخ را باید کودکانه دید. صادق و بی ریا. صادقانه بگویم این تمیزی روح ارزشش بیش از 500 تومانی بود که هنگام ورود از من گرفتند. چقدر ارزان تاریخ را میفروشند. در انتها به پیرمردی در قابی رسیدم که داشت فانوس تاریخ را خاموش میکرد. و چه غریبانه فانوس را به دست من داد و گفت فردا تو نیز باید این فانوس را خاموش کنی….

مسعود مردیها مشهد- 1396/01/07

مجموعه اشعار شخصی نیازی به ذکر مقدمه ندارد چرا که دل نوشته های یک شاعر بدون مقدمه بر زبان او جاری شده و به قلمش نگاشته می شود.

خوشحال می شم نظرتون رو در زیر برام کامنت کنید و اگر از این مطلب خوشتون اومد اون رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

Tags:
0 0 آراء
امتیازدهی به مقاله
اشتراک
با خبر شدن از
1 دیدگاه
بازخورد درون خطی
مشاهده تمام نظرات
پادکست تُ آغاز شد...مشاهده صفحه
1
0
من رو با درج دیدگاه، از نظرتون با خبر کنیدx

Follow Me On Instagram

خوشحال میشم در اینستاگرام در کنار هم باشیم. احتمالا فیلترشکن را باید روشن کنید.