راز خلقت (مجموعه اشعار مسعود مردیها)
راز خلقت
گفت شیخی از نصیحت در خطاب
سر خلق بندگان را بر صحاب
گفت ایزد نافرید ما را ز گل
تا مگر او را شناسیم بهر دل
تا که اوصاف جمالش یافتیم
در ستایش همچو رخشی تافتیم
در ستایش هرکه او را گم بکرد
در نمازش غیر او در دل بکرد
بی گمان از ذات او فیضی نبرد
جز به رزق ثابتش چیزی نخورد
آن همه نعمت که بر ما آفرید
وان همه رحمت کزو آمد پدید
نیست از روی نیازش ای عزیز
هر بدی از ذات او دارد تمیز
هرکه خواهد معرفت بر رب خویش
گو شناسد رهبر بر حق خویش
بر عبس خلقت نکردش پایدار
بلکه بر اهداف والا استوار
ذات حق از ما نگیرد هیچ سود
او کند جودی به ما باشد ودود
هستی وی باشد از هر جزء دور
او بود ارض و سماء را رب و نور
از عدم آدم به دم واداشت وی
از کرم از بخشش و از رحم وی
عقل ها را نیست بر ذاتش محاط
بر صفات بی حدش باشد ثبات
دیده ها از دیدنش عاجز شدند
وهم ها در درک وی باطل شدند
___________
1386
مجموعه اشعار شخصی نیازی به ذکر مقدمه ندارد چرا که دل نوشته های یک شاعر بدون مقدمه بر زبان او جاری شده و به قلمش نگاشته می شود.
خوشحال می شم نظرتون رو در زیر برام کامنت کنید و اگر از این مطلب خوشتون اومد اون رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید.