نماهنگ من نمی دانستم سروده هوشنگ ابتهاج و دکلمه مسعود مردیها
کلماتی از هوشنگ ابتهاج بعد از مرگ پدرش – خوشم آمد از این کلمات و دکلمه ای از آن درست کردم.
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه
هـ الف سایه (هوشنگ ابتهاج)
.
خوانش شعر «تاسیان»
تاسیان واژه ایست محلی در لهجهی گیلک و آن به حالتی اطلاق میشود که انسان بی همدمِ دلخواهش لحظههای پُر دغدغه ای را سپری میکند.
ابتهاج این شعر را برای مرگ پدرش سروده است.
حس خوبی داشتم نسبت به این شعر
چرا چند جا اشتباه میخونین.حیف نیست شعر به این قشنگی رو اشتباه بخونین؟!
“خفه”رو “خفته”و “ای”رو “این”تلفظ کردین.و چند کلمه رو جا انداختین
سلام. ممنون از نظرتون
شاید متنی که از روش خوندم مشکل داشته. به هر حال ممنون که نظرتون رو بهم اعلام کردید.
انشالا فرصت بشه اصلاحش می کنم.